گنجور

 
جلال عضد

تشنه گشتم به راه کعبه شبی

قحط بود آب و من بترسیدم

رهبری را که بود نام عماد

از همه رهبرانش بگزیدم

پیشش افکندم و من از پی او

راست مانند باد پوییدم

شب تاریک راهبر گم شد

من به تنها بسی بگردیدم

ناگهان بر کناره درّه

چشمه آب و راهبر دیدم