سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل ۶۵
عیب یاران و دوستان هنر استسخن دشمنان نه معتبر است
مهر مهر از درون ما نرودای برادر که نقش بر حجر است
چه توان گفت در لطافت دوستهر چه گویم از آن لطیفتر است
آن که منظور دیده و دل ماستنتوان گفت شمس یا قمر است
هر کسی گو به حال خود باشیدای برادر که حال ما دگر است
تو […]

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۲
گشتهام بینظیر تا که ترابه عنایت به سوی من نظرست
که مرا در وفای خدمت تونه به شب خواب و نه بهروز خورست
خاک سم ستور تو بر منبهتر از توتیای چشم سرست
زانکه دانم که پیش همت توآفرینش به جمله بیخطرست
شعرم اندر جهان سمر زان شدکه شعار تو در جهان سمرست
زاتش عشق سیم نیست مراخاطرم لاجرم چو […]

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - در مدح صاحب ناصرالدین و تهنیت منصب
منصب از منصبت رفیعترستهر زمانیت منصبی دگرست
این مناصب که دیدهای جزویستکار کلی هنوز در قدرست
باش تا صبح دولتت بدمدکاین هنوز از نتایج سحرست
پای تشریف صاحب عادلکه جهان را به عدل صد عمرست
ذکر تشریف شاه نتوان کردکان ز سین سخن فراخترست
در میانست و خاک پایش راخاک بوسیده هرکه تاجورست
ورنه حقا که گفتمی بر توکافرینش به جمله […]

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸ - در مدح صدر سعید خواجه سعدالدین اسعد و عرض اخلاص
منت از کردگار دادگرستکه ترا کار با نظامترست
صدرآفاق وسعد دین که ز قدرقدمش جای تارک قمرست
این مراتب کنون که می بینیاثر جزو کلی قدرست
باش تا صبح دولتت بدمدکین لطایف نتیجهٔ سحرست
ای جوادی که دست و طبع تراکان دعاگوی و بحر سجده برست
پیش دست و دل تو ناچیزستهرچه در بحر و کان زر و گهرست
دم و […]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۷
سبزه جوی شهد، نیشترست
حقه سبز زهر، پرشکرست
چشم پوشیده پرده دار دل است
لب خامش نگاهبان سرست
زهر چشمش میان خندیدن
همچو بادام تلخ در شکرست
هر چه غیر از شراب، بار دل است
هر چه جز نغمه است دردسرست
موشکافی هنر نمی باشد
چشم از عیب دوختن هنرست
میوه ای نیست به ز آزادی
نتوان گفت سرو بی ثمرست
(حقه سر به مهر آبله ام
خونی […]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۸
دولت روزگار درگذرست
پرتو آفتاب دربدرست
شمع بالین این گرانخوابان
بی بقا چون ستاره سحرست
گر چه دل می برد جدا هر یک
می و مهتاب، شیر با شکرست
روی خوش، لفظ و بوی خوش معنی است
معنی از لفظ دلپذیرترست
جام بی باده مرغ پرکنده است
بط می را شراب بال و پرست
قرب سیمین بران گدازنده است
رنج باریک رشته از گهرست
چشم بی اشک، […]

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۱۵
ای وجودت به دانش و بخشش
دفتر فضل و جود را فهرست
من فرستادم آنچه وعده نبود
تو هم آن وعده کرده را بفرست

سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶
حسن آن صورت از صفت بدرست
که بمعنی ز جمله خوبترست
روی حرف ز حسن او دیدم
از معانی درو بسی صورست
سور مصحف نکویی را
همچو الحمد سرور سورست
ای ز روی تو حسن را زینت
حسن از آن روی در جهان سمرست
از دو عالم مرا تویی مقصود
غرض آدمی ز کان گهرست
زین صدفها امید من لولوست
زین قصبها مراد من شکرست
از تجلی […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۱
سرکشیها به مرگ راهبرست
گردن موج را حباب سرست
نیست در رنگ اعتبار ثبات
آبروها چو موج درگذرست
سفله بر خردههای زر نازد
لاف پرواز سنگ از شررست
فال راحت مزن کزین کف خاک
هرچه آسودهتر، فسرده تر ست
دلخراشیست غرض جوهر هوش
وقت آیینه خوش که بیخبر ست
شوق واماندگی نصیبت مباد
دل افسرده نالهٔ دگرست
بی تو چندان گریستم که چو ابر
سایهٔ من سواد چشم […]

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸ - در ستایش کهف الادانی ولاقاضی وزیر بینظیر حاجی آقاسی طاب ثراه
بر دلم صدهزار نیشترست
بلکه از صدهزار بیشترست
شرح یک ماجرا ز دردسرم
موجب صدهزار درد سرست
پیکرم آنچنان شدست ضعیف
که نهان همچو روح از نظرست
زین سبب درکفم ز غایت ضعف
خشک چوبی به گاه پویه درست
لاجرم گاه پویه پندارند
که عصایی به سحر ره سپرست
گر هلال اینچنین ضعیف شود
عاطل از سیر و جنبش و اثرست
کوه اگر بیند اینچنین آسیب
لرزهاش تا […]

رشیدالدین وطواط » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در مدح علاء الدوله ابوالمظفر اتسز
نه رخست آن ، که زهره و قمرست
نه لبست آن ، که سر بسر لشکرست
نیست درصد هزار سوسن و گل
آن طراوت که اندران پسر ست
خانه او زحسن طلعت او
نیست خانه، که جنتی دیگر ست
او قبا پوشد و کمر بندد
وز قبا و کمر مرا اثرست
رویم از چین پایان چو بندگاه […]

رشیدالدین وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۱۲ - در عشق گوید
آه ! از عشق بی کران ، کین عشق
همه رنج دلست و دردسرست
خبر درد من به عالم رفت
ای دریغا ! که یار بی خبرست

کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۴۰ - بمدح الملک شمس الدّین ایتغمش
خسرو تاج بخش شاه جهان
که زتیغش زمانه بر حذرست
تحفۀ چرخ سوی او هردم
مژدۀ فتح و دولتی دگرست
رای او پیرو دولتش برناست
دست او بحر و خنجرش گهرست
خاک پایش زهاب اقبالست
عکس تیغش طلیعۀ ظفرست
چه عجب گرچه زر شود از بیم
دشمنی کز ملک بدو نظرست
هست او آفتاب و خصمش خاک
خاک در تاب آفتاب زرست
نه به تیغ و کمر […]

کمالالدین اسماعیل » ملحقات » شمارهٔ ۱۱ - و قال فی وصف البناء
….. از ارم لطیف ترست
کعبۀ فضل و قبلۀ هنرست
گنبد او کلاه کیوانست
گرچه از روی وضع مختصرست
در ره پایداری ارکانش
کرده با کوه دست در کمرست
نه در او روزگار را تاثیر
نه بر او حادثات را گذرست
از پی نقشهای دیوارش
چرخ و خورشید لاجور دوزرست
راست گویی که از طریق نهاد
نسختی از بهشت هشت درست
مطلع آفتاب اقبالست
تکیه جای سعادت و […]
