گنجور

 
سنایی

جامهٔ کهنه رنج و اندوه است

جامهٔ نو ز دولت انبوه است

بهترین جامه‌ای بود هنگفت

مر مرا اوستاد چونین گفت

مر زنان راست جامهٔ رنگین

اصل شادی و راحت و تزیین

جامهٔ سرخ مایهٔ شادیست

سال و مه بخت از او به آزادیست

جامهٔ هیبت است رنگ سیاه

ور بود زرد درد و محنت و آه

جامه‌های کبود اندوهست

رنج بر دل فزونتر از کوهست

طیلسان و ردا کمال بُوَد

کیسه و صره اصل مال بُوَد

نردبان اصل و مایهٔ سفرست

لیک زان مرد را همه خطرست

آسیا مردم امین باشد

آنکه در خانه به گزین باشد

دام باشد به خواب بستن کار

آینه زن بُوَد نکو هُش دار

بستگی آیدت ز قفل پدید

چون گشایش که آیدت ز کلید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]