گنجور

 
سنایی

جامهٔ کهنه رنج و اندوه است

جامهٔ نو ز دولت انبوه است

بهترین جامه‌ای بود هنگفت

مر مرا اوستاد چونین گفت

مر زنان راست جامهٔ رنگین

اصل شادی و راحت و تزیین

جامهٔ سرخ مایهٔ شادیست

سال و مه بخت از او به آزادیست

جامهٔ هیبت است رنگ سیاه

ور بود زرد درد و محنت و آه

جامه‌های کبود اندوهست

رنج بر دل فزونتر از کوهست

طیلسان و ردا کمال بُوَد

کیسه و صره اصل مال بُوَد

نردبان اصل و مایهٔ سفرست

لیک زان مرد را همه خطرست

آسیا مردم امین باشد

آنکه در خانه به گزین باشد

دام باشد به خواب بستن کار

آینه زن بُوَد نکو هُش دار

بستگی آیدت ز قفل پدید

چون گشایش که آیدت ز کلید