فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۹ - در مدح سلطان محمود غزنوی و تقاضا گوید
ای شهی کز همه شاهان چو همی در نگرم
خدمت تست گرامی تر و شایسته ترم
تا همی زنده بوم خدمت تو خواهم کرد
از ره راست گذشتم گر ازین در گذرم
دل من شیفته بر سایه، و جاه و خطرست
[...]
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » مسمطات » شمارهٔ ۲ - شاعر ساده سخنم
من بیچاره مگر بر رخ آن مه نگرم
که چو در وی نگرم جامه بتن در بدرم
بزبان با سخن او سخن مه نبرم
بر لب او که همی گوید شهد و شکرم
تو دهی بوسه و من خامش بوسه شمرم
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
میروم از غم عشق تو چنان بیخبرم
که ندانم به کجا یا به چه اندیشه درم
همچو روی تو همه کار من آراسته بود
وه، که چون موی تو اکنون همه زیر و زبرم
تیغ هجران تو گر زخم چنین خواهد زد
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۳۶ - و قال ایضاً یمدح سلطان الشّریعهٔ رکن الدّین
ای بزرگی که چو من راه مدیحت سپرم
همه بر شارع اقبال بود رهگذرم
مهر و کین تو نهد قاعدۀ کون و فساد
کرد صدباره ازین منهی فکرت خبرم
چون نهد روی بدین گنبد پیروزه نمای
[...]
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفدهم
عمری است که در راه تو پای است سرم
خاک قدمت بدیدگان میسپرم
زان روی کنون آینه روی توم
از دیده تو بروی تو مینگرم
مجد همگر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸
فرخ آن روز که روشن به تو بد چشم سرم
خرم آن شب که به نزدیک تو بودی گذرم
گل عیشم چو بپژمرد در ایام فراق
بودی از عکس رخت لاله ستان بوم و برم
سر و بختم چو بیفتاد در این ماتم زار
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳
میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم
خبر از پای ندارم که زمین میسپرم
میروم بیدل و بی یار و یقین میدانم
که من بیدل بی یار نه مرد سفرم
خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۷
آخر ای راحت جان جور تو تا چند برم
وز پی وصل تو خوناب جگر چند خورم
چند بر آتش هجران خودم خواهی سوخت
چاره ای کن که گذشت آب فراقت ز سرم
دست من گیر که در پای فراقم کشتی
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۳
توبه ای کردم و گفتم که دگر می نخورم
تا منم باز دگر نام من و می نبرم
به ستم توبه ی مستحکم من بشکستند
چه قضا بود که ناگاه درآمد به سرم
طمعم بود که از غیب حضوری بخشند
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۱
بخت برگشت ز من تا تو برفتی ز برم
کی بود باز که چون بخت در آیی ز درم؟
گفتم احوال دل خویش بگویم به کسی
لیکن از بی خبری رفت به عالم خبرم
پیش از این یک نفسم بی تو نمی رفت بسر
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۱
همه کامیم برآید، چو در آیی ز درم
که مرید توام و نیست مراد دگرم
بر سر من بنهد دست سعادت تاجی
اگر آن ساعد و دست تو بسازد کمرم
پیش دل داشته بودم ز صبوری سپری
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶١٣
شهریارا من از این حضرت چون خلد برین
میروم وز سر حسرت بفضا مینگرم
هستم از بیم جدائیت سر آسیمه چنانک
خبر از پای ندارم که زمین میسپرم
اگرم دست اجل از سر ما نفشاند
[...]
جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۹۰
بخت برگشت ز من تا تو برفتی ز برم
کی بود باز که چون بخت درآیی ز درم؟
پیش از این یک نفسم بی تو نمی رفت به سر
بعد ازین تا ز فراق تو چه آید به سرم
گفتم احوال دل خویش نگویم با کس
[...]
عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸
رفتم از خطهٔ شیراز و به جان در خطرم
وه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرم
میروم دست زنان بر سر و پای اندر گل
زین سفر تا چه شود حال و چه آید به سرم
گاه چون بلبل شوریده درآیم به خروش
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۷
روز و شب از غم عشق تو در اندیشه درم
گرنه از صبر از هجر تو به هر لحظه درم
اشک همچون در و رخساره چون زر دارم
غیر ازین هست و مرا نیست دگر وجه درم
گرچه در خانه دلگیر فراقم ناگاه
[...]
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸
من که باشم که بر آن خاطِر عاطِر گذرم؟
لطفها میکنی ای خاکِ دَرَت، تاجِ سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت؟ بگو
که من این ظَن، به رقیبانِ تو هرگز نَبَرم
همتم بدرقهٔ راه کن ای طایرِ قدس
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
دیده وام گشته از تو برویت نگرم
زانکه شایسته دیدار تو نبود نظرم
چون ترا هر نفسی جلوه بجنسی دگر است
هر نفس زان نگران در تو بچشمی دگرم
توئی از منظر چشمم نگران بر رخ خویش
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹ - استقبال از شمس مغربی
من که از دیدهٔ معنی به رخت مینگرم
چشم دارم که نرانی چو سرشک از نظرم
آه کز حسرت مهر رخ تو می ترسم
که بسوزد عَلَم صبح ز آه سحرم
اثری بیش نماند از من خاکی دریاب
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵
وه که از پای درافکند غم آن پسرم
چه بلا بود که پیرانه سرآمد به سرم
عشق و پیری نسزد کن مدد ای بخت سیاه
تا به دود جگر از موی سفیدی ببرم
غم آن تازه جوان از غم پیریم رهاند
[...]
فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶
نفسی نیست تمنای تو بیرون ز سرم
تو ز من بی خبری کی ز تو من بی خبرم
گرچه دوری ز نظر نیست ز هجرم گله
هر کجا می نگرم باز تویی در نظرم
فلک از آتش رخسار تو دورم افکند
[...]