گنجور

 
نجم‌الدین رازی

قال‌الله تعالی «ما کذب الفواد ما رای افتمارو نه علی ما یری و لقد رآه نزله اخری».

و قال‌النبی صلی‌الله علیه وسلم «الا حسان ان تعبد الله کانک تراه».

بدانک چون آینه دل بتدریج از تصرف مصقل «لا اله الاالله» صقالت یابد و زنگار طبیعت و ظلمت صفات بشریت ازو محو شود که «ان لکل شیء صقاله و صقاله القلوب ذکرالله» پذیرای انوار غیبی گردد و سالک بحسب صقالت دل و ظهور انوار مشاهد آن انوار شود و در بدایت حال انوار بیشتر بر مثال بروق و لوامع و لوایح پدید آید.

یا ایها البرق الذی تلمع

من ای اکناف الحمی تسطع

و چندانک صقالت زیادت میشود انوار بقوت‌تر و زیاد‌ت‌تر می گردد بعد از بروق بر مثال چراغ و شمع و مشعله و آتشهای افروخته مشاهده شود و آنگه انوار علوی پدید آید ابتدا در صورت کواکب خرد و بزرگ و آنکه بر مثال قمر مشاهده افتد و بعد از آن در شکل شمس پیدا گردد پس انوار مجرد از محال پدید آید. شرح این جمله درازنایی دارد اما شمه‌ای نموده آید ان‌شاءالله.

بدانک منشأ انوار متنوع است چون: روحانیت سالک و ولایت شیخ و نبوت خواجه علیه‌السلام و ارواح انبیا و اولیا و مشایخ و حضرت عزت و ذکر «لا اله الا الله» و اذکار مختلف و قرآن و اسلام و ایمان و انواع عبادات و طاعات که هر یک را نوری دیگرست و از هر منشأ نوری دیگر برخیزد مناسب آن و هریک را ذوقی و لونی دیگرست.

و چون انوار بکل از حجب بیرون آید خیال را در آن تصرفی نماند الوان برخیزد و در بیرنگی و بی‌صورتی و بی‌محلی و بی شکلی و بی‌هیئتی و بی‌کیفیتی مشاهده افتد و نور مطلق آن است که ازین همه پاک و منزه باشد و هر شکل و لون که خیال ادراک کند جمله از آلایش حجب صفات بشری است چون با روحانیت صرف افتد این صفات هیچ نماند وتلألوی بی‌رنگ و شکل پدید آید و شرح آنک هریک ازین انواع مختلف از کدام منشأ مشاهده میشود درین مختصر بتفصیل تعذری دارد.

اما بر سبیل اجمال بدانک هر چ در صورت بروق و لوامع آید بیشتر از منشأ ذکر و وضو نماز خیزد و گاه بود که از غلبات انوار روح حجب صفات بشری منخرق شود بر مثال ابر و پرتوی از روحانیت در صورت برق مشاهده افتد وقتی مریدی از آن شیخ ابوسعید رحمه‌الله علیه وضو ساخته بود در خلوتخانه رفت نعره‌ای بزد و بیرون دوید گفت خدای را بدیدم شیخ احوال دانست فرمود ای کار نادیده آن نور وضوی تو بود تو از کجا هنوز و آن حضرت از کجا؟

و اما آنچ در صورت چراغ و شمع و مانند این بیند توری باشد مقتبس یا از ولایت شیخ یا از حضرت نبوت که «و سراجا منیرا» یا از استفادت علوم یا از نور قرآن یا از نور ایمان و آن چراغ و شمع دل بود که بدان مقدار نور منور شده است ازین عالمها که گفتیم و اگر در صورت قندیل و مشکات بیند همین معنی باشد که حق تعالی دل را بدان مثل زده است که «مثل نوره کیمشکوه فیها مصباح».

و اما آنچ در صورت علویات بیند چون: کواکب و اقمار و شموش از انوار روحانیت بود که بر آسمان دل بقدر صقالت آن ظاهر میشود. چون آینه دل بقدر کوکبی صافی شود نور روح بقدر کوکبی پدید آید. گاه بود که کوکب بر آسمان بیند و گاه بود که بی‌آسمان بیند. چون بر آسمان بیند آسمان جرم دل بود و کوکب نور روح قدر صفای دل اگر خرد بود و اگر بزرگ واگر اندک بود و اگر بسیار وچون کوکب بی‌آسمان بیند عکس نور دل بود یا نور عقل یا نور ایمان که بر صفای هوای سینه ظاهر شود. و گاه بود که نفس چنان صفایابد که آسمان‌وار درنظر آید ودل بر آنجا چون ماه بیند. اگر ماه تمام بیند دل تمام صافی شده است و اگر نقصان دارد بقدر نقصان کدورت باقی است. و چون آینه دل در صفا کمال گیرد و پذیرای نور روح شود بر مثال خرشید مشاهده افتد چنانک صفا زیادت بود خرشید درخشان‌تر تا وقت بود که در روشنی هزار باره از خرشید درخشان‌تر بود و اگر ماه و خرشید بیک بار مشاهده افتد ماه دل بود که از عکس نور روح منور شده است و خرشید روح باشد که مشاهده افتد اما هنوز از پس حجاب طالع است تاخیال آن را بصورت خرشید نقش‌بندی مناسب کرده است و الا نور روح بی‌شکل و لون وصورت است.

و گاه بود که خرشید و ماه و کواکب در حوض و دریا و چاه آب و جوی آب و آینه و مانند این مشاهده افتد. آن جمله انوار روحانیت بود و آن محال مختلف دل باشد که خیال آن را چنین نقشبندی کرده است.

و گاه بود که پرتو انوار صفات حق عزو علا بر قضیه «من تقرب الی شبرا تقربت الیه ذراعا» استقبال کند و از پس حجب روحانی و دلی عکس بر آینه دل اندازد بقدر صفای آن چنانک ابراهیم را علیه‌السلام بود در ابتدا «فلما جن علیه‌اللیل و رای کوکبا» چون آینه دل بقدر کوکبی صفایافته بود آن نور بقدر کوکبی مشاهده افتاد و چون از زنگار طبع بتمام خلاص یافت در صورت قمر مشاهده افتاد که «فلما رای القمر بازغا» و چون آینه بکمال صافی شد در صورت خرشید مشاهده افتاد «فلما رای الشمس بازغه» و بحقیقت آنچ مشاهده نظر جان خلیل علیه‌السلام میشد عکس پرتو انوار صفات ربوبیت بود که در آینه دل مشاهده میافتاد ولیکن از پس حجاب روحانی و دلی درمقام تلوین لاجرم افول میپذیرفت او میگفت «لا احب الا فلین».

بیان آنک از پس حجب بود آنک در صورتهای مختلف مینمود و آن حضرت منزه است از صورت و بیان آنک در مقام تلوین بود آنک افول میپذیرفت و او منزه است از افول و بیان آنک پرتو انوار صفات حق بود که مشاهده میافتد آنک بتعریف حق دل ذوق شهود مییافت و بر حقیقت آن حکم میکرد و دل حاکمی صادق القول است در آنچ بیند آفت کذب درو راه نیابد که «ما کذب الفواد ما رای». دل چون دل ببود دروغ نبیند حکم «هذا ربی» هم از آن پرتو خیزد که مشاهد دل است.

آنچ از انوار حق مشاهد دل شود همان نور معرف دل گردد و تعریف حال خود هم بخود کند ذوقی در جان پدید آیدحضرتی که بدان ذوق بداند آنچ دل می‌بیند از حضرت است نه از اغیار. این معنی ذوقی است در عبارت دشوار گنجد.

و این ذوق متفاوت افتد اگر معرف از در سمع درآید چنان بودکه موسی را بود علیه‌السلام «انی اناالله» و متا معرف از پس حجب اید بواسطه بود که «من الشجره ان یا موسی انی اناالله» و چون حجب برخیزد بی‌واسطه شنود که «و کلم‌الله موسی تکلیما».

و اگر معرف از در نظر درآید و حجب باقی بود بواسطه آید چنانک خلیل را علیه‌السلام بود «فلما رای الشمس بازغه قال هذا ربی» تابحقیقت ذوقی در جان پدید نیاید از تعریف «انا ربک» ترجمان زبان نگوید «هذا ربی». وچون حجب بکلی برخیزد ببواسطه آید چنانک خواجه را علیه‌السلام بود«ما کذب الفواد ما رای افتمارو نه علی مایری». و عمر را رضی‌الله عنه هم ازین چاشنی بود که میگفت «رای قلبی ربی». و خواجه علیه‌السلام در بیان مقام احسان اشارت بحصول این ذوق می‌کرد «ان تعبدالله کانک تراه».

و اگر کسی سوال کند که ابراهیم را علیه‌السلام آن خرشید و ماه و ستاره که مشاهده افتاد در عالم باطن بود یا در عالم ظاهر؟ جواب گوییم: تفاوت نکند چون آینه دل صافی ببود گاه بود که این مشاهدات در عالم غیب بیند از عالم دل بواسطه خیال و گاه بود ه در شهادت بیند از عالم ظاهر بواسطه حس در چیزی که مناسبتی دارد و محل ظهور انوار حق تواند بود چون خرشید و ماه وستاره که پذیرای عکس پرتو انوار حق‌اند که «الله نور السموات والارض» که بحقیقت ببننده آن دل است و نماینده حضرت عزت و چون ذوق «هذاربی» از معرف حق باشد غیب و شهادت و ظاهر وباطن یکسان بود.

و گاه بود که صفای دل بکمال رسد و حجب شفاف شود و ارائت «سنریهم آیاتنا فی‌الافاق و فی‌انفسهم» پدید آید. اگر در خود نگرد همه حق بیند واگر در موجودات نگرد در هرچ نگرد در آن حق را بیند. چنانک آن بزرگ گفت «ما نظرت فی شیء الا و رأیت‌الله فیه». و چون حجب برخیزد بکلی و مقام شهود بی‌واسطه میسر شود گوید «ما نظرت فی شیء الا و رأیت الله قبله» واگر در بحربی پایان شهود مستغرق شود و وجود مشاهدی متلاشی گردد وجود شاهد ماند و بس. چنان بود که جنید قدس‌الله روحه میگفت «ما فی‌الوجود سوی‌الله» درین مقام شهود جمال شاهد در آینه انسان هم نظر شاهد را بود. چنانک این ضعیف گوید. بیت

عمری است که در راه تو پای است سرم

خاک قدمت بدیدگان میسپرم

زان روی کنون آینه روی توم

از دیده تو بروی تو مینگرم

و اما الوان انوار در هر مقام آن انوار که مشاهده افتد رنگی دیگر دارد بحسب آن مقام چنانک در مقام لوامگی نفس نوری ازرق پدید آید و آن از امتزاج نور روح بود یا نور ذکر با ظلمت نفس از ضیای روح و ظلمت نفس نوری ازرق تولد کند و چون ظلمت نفس کمتر شود و نور روح زیادت گردد نوری سرخ مشاهده شود و چون نور روح غلبه گیرد نوری زرد پدید آید و چون ظلمت نفس نماند نوری سپید پدید آید و چون نور روح باصفای دل امتزاج‌ گیرد نوری سبز پدید آید و چون دل تمام صافی شود نوری چون نور خرشید باشعاع پدید آید.

و چون آیینه دل در کمال صقالت بود نوری چون نور خرشید که در آینه صافی ظاهر شود پدید آید که نظر از قوت شعاع او برو ظفر نیابد البته.

و چون نور حق عکس بر نر روح اندازد مشاهده با ذوق شهود آمیخته شود و چون نور حق بی‌حجب روحی و دلی در شهود آید بی‌رنگی و بی‌کیفیتی و بی‌حدی و بی‌مثلی و بی‌ضدی آشکارا کند و تمکین و تمکن از لوازم او شود. اینجا نه طلوع ماند نه غروب نه یمین ماند نه یسار نه فوق نه تحت نه مکان نه زمان نه قرب نه بعد نه شب نه روز. «لیس عندالله صباح و لامساء» اینجا نه عرش است نه فرش نه دنیا نه آخرت.

نور یبدوا ذا بدا استمکن

شمس طلعت ومن رآها آمن

والقوم رضوا بظلمه ذات حزن

کم قلت و کم اقول لکن مع من

ابتدا انوار صفات جمال که از عالم لطف خداوندی است در مقام شهود ازین نوع تصرفات فنا آشکارا کند که نموده آمد.

اما انوار صفات جلال که از عالم قهر خداوندی است فنا الفنا و فناءفناءاقنا اقتضا کند و بیان از شرح آن عاجز و قاصرست. اول نوری پدید آید محرق که خاصیت «لا تبقی و لا تذر» آشکارا کند که بحقیقت هفت دوزخ از پرتو آن نورست و ۱۰انوار صفات جمال مشرق است نه محرق و انوار صفات جلال محرق است نه مشرق و هر فهم و عقل ادراک این معانی نکند بل که گاه بود که نور صفات جلال ظلمانی صرف بود و عقل چگونه فهم کند نور ظلمانی که عقل «الجمع بین‌الضدین» محال شناسد.

و اگر فهم توانی کردن اشارت که خواجه علیه‌السلام میفرماید که دوزخ را چندین هزار سال میتافتند تاسرخ گشت چند هزار سال دیگر بتافتند تا سپید گشت چند هزار سال دیگر بتافتند تا سیاه گشت و اکنون سیاه است ازین قبیل است و آتش سیاه را عقل چگونه فهم کند؟

و از آنجا که حقیقت وحدت و وحدانیت است چون نظر کنی هر کجا در دو عالم نور و ظلمت است از پرتو انوار صفات لطف وقهر اوست که «الله نور السموات والارض». از بهر این معنی بود که نور و ظلمت را بلفظ جعلیت اثبات فرمود نه بلفظ خلقیت گفت «خلق‌السموات والارض و جعل الظلمات والنور». خلقیت را دیگر نهاد و جعلیت را دیگر. در ضمن این شارت معانی بسیارست فراخور هر حوصله‌ای نباشد.

اما صفات جلال چون در مقام فناء الفنا صولت هیبت الوهیت و سطوت عظمت دیمومیت آشکارا کند نوری سیاه مغنی مبقی ممیت محیی مشاهد شود که شکست طلسم اعظم و رفع رسوم مبهم از طلوع او پیدا گردد. چنانک شیخ احمد غزالی رحمه‌الله علیه رمزی درین معنی میگوید. بیت

دیدیم نهان گیتی و اصل جهان

وزعلت و عار برگذشتیم آسان

آن نورسیه ز لانقط برتر دان

زان نیز گذشتیم نه این ماند نه آن

خواجه علیه‌السلام در استدعا «ارنا الاشیاء کماهی» ظهور انوار صفات لطف وقهر میطلبید. زیرا که هر چیز را که در دو عالم وجودی است یا از پرتو انوار صفات لطف اوست یا از پرتو انوار صفات قهر او والا هیچ چیز را وجودی حقیقی که قایم بذات خود بود نیست و وجود حقیقی حضرت لایزالی و لم یزلی راست چنانک فرمود «هوالاول والاخر والظاهر والباطن».

دل مغز حقیقت است تن‌پوست ببین

در کسوت روح صورت دوست ببین

هر چیز که آن نشان هستی دارد

یا سایه نور اوست یا اوست ببین

و صلی الله علی محمد و آله.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode