گنجور

 
اثیر اخسیکتی

به هر کژم که نهی نقش خویش می‌بینم

نه آن حریفم لیکن که مهره برچینم

گرفت دستخوشم، عشوه وصال تو لیک

به دست نامد خوش خوش ز پای ننشینم

بر آن دلم که نبینم به چشم روی صلاح

که من صلاح دل خود در این نمی‌بینم

به خون خانم تر می‌کند غمت شمیشر

نکرده خشک نمد زین، زعارت و تینم

اگر به تیغ دو رویت سخن رود با من

متاب روی، که در روی می‌شود اینم

اثیر رفت و شبی با تو کام تلخ نکرد

به لب رسید در این غصه جان شیرینم

 
 
 
جدول شعر
عراقی

شود میسر و گویی که در جهان بینم؟

که باز با تو دمی شادمانه بنشینم؟

به گوش دل سخن دلگشای تو شنوم؟

به چشم جان رخ راحت فزای تو بینم؟

اگر چه در خور تو نیستم، قبولم کن

[...]

سعدی

سگی شکایت ایام با کسی می‌کرد

نبینی‌ام که چه برگشته حال و مسکینم

نه آشیانه چو مرغان نه غله چون موران

قناعتم صفت و بردباری آیینم

هزار سنگ پریشان به یک نگه بخورم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
امیرخسرو دهلوی

چنین که غمزه خوبان نشست در کینم

مدان که یک نفس ایمن ز فتنه بنشینم

حلال باد چو می خون من بر آن ساقی

که غرقه کرد به یک جرعه تقوی و دینم

چنان اسیر بتم کم ز قبله نیست خبر

[...]

جهان ملک خاتون

نه یاریی دهدم بخت تا رُخت بینم

نه طاقتی که دمی در فراق بنشینم

نه صبر آنکه برآرم دمی نفس بی تو

نه آنکه غیر تو خواهم کسی که بگزینم

دلم ببردی و آنگاه قصد جان کردی

[...]

جامی

به دیده ای که ز راه تو خار و خس چینم

دریغم آید اگر در گل و سمن بینم

اگر چه دنیی و عقبی کنند بر من عرض

من آستان تو بر هر دو کون بگزینم

من و دعای تو همواره این بود کارم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه