گنجور

 
اثیر اخسیکتی

می‌روم از غم عشق تو چنان بی‌خبرم

که ندانم به کجا یا به چه اندیشه درم

همچو روی تو همه کار من آراسته بود

وه، که چون موی تو اکنون همه زیر و زبرم

تیغ هجران تو گر زخم چنین خواهد زد

هیچ شک نیست کزین واقعه من جان نبرم

این منم کز بر تو دور شدم، شرمم باد

چه کنم، عاجز فرمان قضا و قدرم

بخت، خوش داشت به هر روز، وصال غم تو

تا ز شبهای فراق تو چه آید به سرم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode