سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۵
صورت حال عارفان دلق است
این قدر بس چو روی در خلق است
در عمل کوش و هرچه خواهی پوش
تاج بر سر نه و عَلَم بر دوش
ترک دنیا و شهوت است و هوس
[...]
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۵
پارسا بین که خرقه در بر کرد
جامه کعبه را جل خر کرد
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۶
ای هنرها گرفته بر کف دست
عیبها بر گرفته زیر بغل
تا چه خواهی خریدن ای مغرور
روز درماندگی به سیم دغل
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۲
پای مسکین پیاده چند رود
کز تحمل ستوه شد بُختی
تا شود جسم فربهی لاغر
لاغری مرده باشد از سختی
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۷
ای بسا اسب تیزرو که بماند
که خر لنگ جان به منزل برد
بس که در خاک تندرستان را
دفن کردیم و زخم خورده نمرد
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۸
آن که چون پسته دیدمش همه مغز
پوست بر پوست بود همچو پیاز
پارسایان روی در مخلوق
پشت بر قبله میکنند نماز
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۹
آهنی را که موریانه بخورد
نتوان برد از او به صیقل زنگ
با سیه دل چه سود گفتن وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۰
مطربی دور از این خجسته سرای
کس دو بارش ندیده در یک جای
راست چون بانگش از دهن برخاست
خلق را موی بر بدن برخاست
مرغ ایوان ز هول او بپرید
[...]
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۲
اندرون از طعام خالی دار
تا در او نور معرفت بینی
تهی از حکمتی به علت آن
که پری از طعام تا بینی
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۶
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را
[...]
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۸
مطلب گر توانگری خواهی
جز قناعت که دولتیست هنی
گر غنی زر به دامن افشاند
تا نظر در ثواب او نکنی
کز بزرگان شنیدهام بسیار
[...]
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۱
زن بد در سرای مرد نکو
هم در این عالم است دوزخ او
زینهار از قرین بد زنهار
وَ قِنا رَبَنا عذابَ النّار
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۲
ای گرفتار پایبند عیال
دیگر آسودگی مبند خیال
غم فرزند و نان و جامه و قوت
بازت آرد ز سیر در ملکوت
همه روز اتفاق میسازم
[...]
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳
گل سرخش چو عارض خوبان
سنبلش همچو زلف محبوبان
همچنان از نهیب برد عجوز
شیر ناخورده طفل دایه هنوز
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳
هَلکَ الناسُ حَولَهُ عطشاً
وَ هْوَ ساقٍ یَری وَ لا یَسقی
دیده از دیدنش نگشتی سیر
همچنان کز فرات مستسقی
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳
هر که هست از فقیه و پیر و مرید
وز زبان آوران پاک نفس
چون به دنیای دون فرود آید
به عسل در بماند پای مگس
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۳
تا مرا هست و دیگرم باید
گر نخوانند زاهدم شاید
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸
ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم و غلّه اندوزند
عالمی را که گفت باشد و بس
هر چه گوید نگیرد اندر کس
عالم آن کس بود که بد نکند
[...]
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۸
گفت عالم به گوش جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار
باطل است آنچه مدّعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار
مرد باید که گیرد اندر گوش
[...]
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۰
دریای فراوان نشود تیره به سنگ
عارف که برنجد تنک آب است هنوز
گر گزندت رسد تحمل کن
که به عفو از گناه پاک شوی
ای برادر چو خاک خواهی شد
[...]