مصطفی گفت مؤمن است عزیز

زانکه او راست راستین تمییز

عشق حق را گزیده بر همه چیز

از سر دید و غایت تمییز

ور نبودی گواهی او نیز

هست پیدا که اوست مرد عزیز

زانکه از ضد ّ ضد شود ناچیز

نی تموز است آفت پائیز

بگدازد شود همه ناچیز

نخری گنج‌شان به نیم پشیز

هم به اندازه گوی آن را نیز

که ز کم گفتن است مرد عزیز

نه جعل ماند پیش او نه مویز

پیش ابله چه بانگی صبح چه تیز

آب حیوان به حلق خود در ریز

خر نهای سر مبر به پیش گمیز

هم خروسان بامداد‌انگیز

در جهان افکنند رستاخیز

روز شنبه که باد مشک انگیز

شد به دامان صبح غالیه بیز

سومین هوشمند با تمیز

گفت یک پای لنگ دارد نیز

سه دیگر بدانش و تمیز

روشن وراست گفت باید نیز

با شما دوستان با تمیز

یافتم بهره‌مندی از همه چیز

بخش کن روز خویش و شب را نیز

مگذران بر فسوس عمر عزیز

میل کودک به گردگان و مویز

بیش بینم که بر خدای عزیز

هم زنی پیر بود رابعه نیز

به نماز و نیاز گشت عزیز

به فریب دل خیال انگیز

هر دمش در فضای فرج مریز

کند اندیشه با تو روز ستیز

آنچه شیرویه کرد با پرویز

به یتیمان شهر دادن چیز

بیوگان را پناه بودن نیز

بس ازین شعرهای بادانگیز

آب قرآن بر آتش تن ریز