نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۱ - نشستن بهرام روز پنجشنبه در گنبد صندلی و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم ششم
خانهای هفت و هشت با او خویش
او توانگر بد آن دگر درویش

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۵ - شکایت کردن هفت مظلوم
تا بدان جرم از جنایت خویش
باغ را بستد از من درویش

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۶ - استشهاد آوردن حکایت سلطان محمود که امیرانش از حسد میگفتند که چرا پیش سلطان، ایاز از ما مقربتر باشد و دریافتن سلطان ضمیر ایشان و بشکستنِ گوهر شبافروزشان امتحان کردن و ناشکستن ایشان گوهر را و تحسین کردن پادشاه و عاقبت به دست ایاز رسیدن و شکستن ایاز آن گوهر شبافروز را
پیش شه به ز ماست یک مویش
ای عجب شه چه دید در رویش

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۲ - رسیدن شمس الدین و مولانا به یکدیگر
دعوتش کرد سوی خانۀ خویش
گفت بشنو شها از این درویش

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۹ - استغفار حسودان از کرده های خویش
هر یکی قدر وسع و طاقت خویش
از امیر و توانگر و درویش

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۶۸ - در بیان آنکه موحدان در هر چه نظر کنند احد را بینند
هرکجا رو کنی بود رویش
همه عالم پراست از بویش

همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۲ - در نعت سیدالمرسلین (ص)
خاک لشکر شکن ز بازویش
که ز دست خداست نیرویش

اوحدی » جام جم » بخش ۶۳ - در حال پیشه کاران راست کردار
خردهٔ نان به عاجز و درویش
برساند هم از نصیبهٔ خویش

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل اول » بخش ۸ - حکایت
چون درآمد ز خواب خوش درویش
دید محکم گرفته دامن خویش

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب چهارم » فصل ششم » بخش ۲ - حکایت
گر توانگر بوی و گر درویش
نخوری جز که قدر روزی خویش

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۶
نکهت عنبرست یا بویش
مشک تاتار یا که گیسویش
آنکه محراب جان دلها گشت
چیست گویی دو طاق ابرویش
بر رخ همچو ماه او دل من
[...]

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۶ - در نعت سیدالمرسلین و خاتم النبیین علیه من الصلوات الفضلها و من التحیات اکلمها
یا دو حلقه ز عنبرین مویش
آشکار از دو جانب رویش

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۴۵ - معالجه کردن ابوعلی سینا آن صاحب ماخولیا را که طبیبان از معالجه وی عاجز مانده بودند
برد قصاب وار کف سویش
دید هنجار پشت و پهلویش

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۰ - آغاز قصهٔ شاه و درویش
از قضا چند روزی آن درویش
بر خلاف طریق و عادت خویش

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۵ - حال عشق شاهزاده با گدا
چون بسی بیقرار شد درویش
گفت به ز بیقراری خویش

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۵ - حال عشق شاهزاده با گدا
از خجالت هلاک شد درویش
گفت راضی شدم به مردن خویش

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۵ - حال عشق شاهزاده با گدا
خواند همزاد را به خدمت خویش
که چه میگفت با تو آن درویش؟
