گنجور

 
جهان ملک خاتون

نکهت عنبرست یا بویش

مشک تاتار یا که گیسویش

آنکه محراب جان دلها گشت

چیست گویی دو طاق ابرویش

بر رخ همچو ماه او دل من

دانم آشفته است چون مویش

گرچه بر ما نظر نیندازد

هست جان و دو دیده ام سویش

تا گذار آورد مگر سویم

جان مقیمست بر سر کویش

ای صبا گر گذر کنی بر دوست

آن قدر از زبان ما گویش

این چه بدمهریست و بدخویی

که به جان آمدیم از خویش

 
 
 
خواجه عبدالله انصاری

هر که او را دلی و جانی بود

شد بمیدان عاشقی گویش

کشته گشتند عاشقان و هنوز

نشنیده است هیچکس بویش

رحلت عاشقان زهر سویی

[...]

میبدی

هر که او را دلی و جانی بود

شد بمیدان عاشقی کویش‌

کشته گشتند عاشقان و هنوز

نشنیدست هیچکس بویش

رحلت عاشقان ز هر سویی

[...]

حمیدالدین بلخی

ارغوان از خجالتِ رویش

سرخ شد چون رخان دلجویش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه