سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۳۲ - اندر صفت نفس بهیمی و انواع شهوات
کردهای با دل و جگر درهم
خشم ابلیس و شهوت آدم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۳۶ - فی ذکر انساب البشر من ارکان البشر
نیست خامی مگر کم اندر کم
چون ره رومیان خم اندر خم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۳۷ - در انسانی و حیوانی گوید
گِل و دل دان سرشتهٔ آدم
این برآن آن برین شده درهم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۴۶ - اندر نکوهش شکم خواری و بسیار خوردن
اوّلین بند در رهِ آدم
بود نای گلو و طبل شکم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۴۹ - فی ذمِ حبّ الدّنیا و منع شرب الخمر
کیسه خالی و شهر پر ماتم
شرع خصم و ندیم نامحرم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۵۰ - اندر مذمّت افعال زشت که از خویهای بهیمی است ذکر المثالب للتوقّی لا للقبول والتلقی
آز را مار دان که در عالم
نشود جز به خاک سیر شکم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۵۰ - اندر مذمّت افعال زشت که از خویهای بهیمی است ذکر المثالب للتوقّی لا للقبول والتلقی
هست در چشم کبر نقش و حشم
شکل کنّاس واکمه و ابکم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۵۴ - در تسویت پارسی و تازی
مرد را چون هنر نباشد کم
چه ز اهل عرب چه ز اهل عجم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۵۵ - در بیان آنکه ادب به فارسی و عربی نیست
بود سلمان خود از دیار عجم
بر درِ دین همی فشرد قدم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّادس فی ذکر نفس الکلّی واحواله » بخش ۵۹ - حکایت
آن دو موش سیه سفید دژم
که بُرد بیخ خار بُن در دم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۴ - در مرگ گوید
خانه را گور ساز و دل را خصم
در و دیوار خاک و گِل را رسم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۱۳ - اندر طلب بهشت به سالوسی
گر تو هستی ز نسبت آدم
هم ز خود زای با کمر چو قلم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۱۷ - در شهوت و آز گوید
از پی گندمی درین عالم
چند باشی برهنه چون آدم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۱۹ - در دوازده برج گوید
کار دین و آسمان این عالم
همچو گردون و جوزهر درهم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۱۹ - در دوازده برج گوید
بوی گُل دان حیات این عالم
موت همچون ز کام هر دو بهم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۲۴ - فی تسلّی قلوب الاخوة والاخوات
شوی خود را زنی بدید دژم
تنگ دل شد به شوی گفت این غم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۲۹ - فی ترک المخالطة معالاوباش
این یکی نای نی کند به دو دم
وآن دگر پای پی ز بهر شکم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۳۱ - در صفت ابلهان گوید
چون کتابی است صورت عالم
کاندرویست بند و پند بهم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۳۶ - التّمثیل فی صلابة طریق الاسلام
ورنه مر هر سه را بسوزانیم
بکنم هر بدی که بتوانم
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۳۷ - التمثیل فی اعتقادالسوء والخوف من قلّة الرزق
جان بدادم دهمت نان هر دم
جان مدار از برای نان در غم