گنجور

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۱۵ - لشگر کشیدن بهرام به ایران

 

گرچه در شیوهٔ گهر سفتن

شرط من نیست گفته واگفتن

نظامی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۱

 

ای ز بزم تو با لطایف خلق

پیشه ی گوش و دل شکر رفتن

از پی گوش و گردن مدحت

عقل شاگرد من بدر سفتن

بنده بر در بماند فرمان چیست

[...]

اثیر اخسیکتی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۲۹

 

پس بخواهی به وقت جو گفتن

که خری بُد ز پایگه رفتن»

سعدی
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۱۵ - در بیان آن که پاکی باطن را آبَش شیخ است. لابد که ناپاک از آب پاک شود. حرفت‌ها و صنعت‌ها که کمترین چیزهاست بی استادی و معلّمی حاصل نمی‌شود، شناخت خدای تعالی که مشکل‌ترین و عزیزترین کارهاست و بالای آن چیزی نیست از خود کی می‌توان بدان رسیدن؟ حق تعالی برای آن کار نیز معلمان پیدا کرد و آن انبیاء و اولیاء‌اند علیهم‌السّلام بی حضرت ایشان آن کار به کس میسّر نشود. آنکه بی استاد دانست نادر است و بر نادر حکم نیست و هم آن نادر برای آن است که خلق دیگر از او بیاموزند و چون آموختند و به مراد رسیدند، چه از غیب و چه از استاد. باز نباید گفتن به مرید واصل که از آن شیخ که تو یافتی من نیز بروم و از او طلب دارم از تو قبول نمی‌کنم. همچنان که نشاید گفتن که من از پیغمبر و یا از شیخ نمی‌ستانم بروم از آنجا بطلبم که ایشان یافتند. از این اندیشه آدمی کافر شود زیرا این همان است، مثالش چنان باشد که شخصی چراغی افروخته باشد دیگری هم که طالب چراغ باشد گوید که من از این چراغ نمی‌افروزم چراغ خود را بروم از آنجا بیفروزم که تو افروخته‌ای، این سخن نه موجب مضحکه باشد؟

 

در عبارت همین توان گفتن

دُر جان کی به لب توان سفتن؟

سلطان ولد
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۲۳ - در بیان آن که آدمی اوست که ممیز باشد تا تواند فرق کردن میان حق و باطل و دروغ و راست و قلب و نقد. از این رو می‌فرماید پیغامبر علیه السلام که اَلمُؤْمِنُ کَیِّسٌ ممیزٌ. در هر که تمیز باشد به نقش ظاهر فریفته نشود همچنانکه صراف به نقش درم و سکهٔ آن فریفته نمی‌شود، مردان حق صرافان‌اند نقد را از قلب و حق را از باطل میدانند و جدا می‌کنند و در تقریر آنکه مدح اولیاء میکردم شیطان از سر رهزنی که خلق اوست گفت از مدح دیگران تو را چه فایده و خواست که مرا از آن طاعت باز دارد. همچنانکه به شخصی که دایم یا رب میگفتی گفت چند یا رب میگوئی، چون تو را لبیکی جواب نمیرسد بدین طریق آن رهرو را از راه برد تا سال‌ها از ذکر و طاعت بماند. بعد مدت‌ها از حق تعالی بوی خطاب رسید که ترک یا رب گفتن چرا کردی. گفت از آن که لبیک جواب نمیرسید. حق تعالی فرمود که آن یا رب گفتن تو عین لبیک گفتن من است، آخر من تو را بر آن میدارم که یا رب میگوئی و اگر چنین نیست دیگران چرا نمیگویند. پس به خود آمد و دانست که آن منع مکر شیطان است. باز بر سر رشته افتاد و به یا رب گفتن مشغول شد

 

خوش بدم روز و شب در آن گفتن

گاه بیداری و گه خفتن

سلطان ولد
 

اوحدی » جام جم » بخش ۴۳ - در منع اسراف

 

تلخی از پند چون توان رفتن؟

راست شیرین کجا توان گفتن؟

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۸۶ - در سر کلمهٔ شهادت

 

وان به کم خوردنست و کم خفتن

دور بودن ز خلق و کم گفتن

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۱۴ - در صفت ارشاد پیر

 

اول استاد، پس گهر سفتن

تا نباید به درد سر خفتن

اوحدی
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب چهارم » فصل هشتم » بخش ۴ - حکایت

 

فقه ره دیدن است و ره رفتن

نه برآشفتن و سخن گفتن

شیخ محمود شبستری
 

قاسم انوار » مقامات العارفین » بخش ۲ - خطاب

 

گرچه زین بیشتر توان گفتن

در معنی به صد بیان سفتن

قاسم انوار
 
 
۱
۲
sunny dark_mode