گنجور

 
سنایی

از برای تناهی اندر کرد

عالم جسم گویی آمد گرد

متساوی نهاد چون گویی

متفاوت نه سویی از سویی

هست ممتد جهان و اندر حد

متناهی جهت بود ممتد

بعد از آن در ولایت تصویر

مرتبه نقش دان و نقش‌پذیر

ز اوّل جان و آخر مرجان

فاعل و منفعل در این دو میان

در سرای صفت‌پذیر فنا

از پی رفعت قصور و بنا

عقل در بند امر بنشسته

نفس در شوق عقل دل خسته

صورت از بهر مایه اندر بند

نه فلک را به دست هفت کمند

وز درون فلک چهار گهر

همه در بند و خصم یکدیگر

سه موالید از این چهار ارکان

چون نبات و معادن و حیوان

چون نباتی غذای حیوان شد

حیوان هم غذای انسان شد

نطق انسان چو شد غذای ملک

تا بدین روی باز شد به فلک

ورنه در عالم یقین و گمان

خر همان بودی و حکیم همان

نطق زیبا ز خامشی بهتر

ورنه در جان فرامشی بهتر

در سخن دُر ببایدت سفتن

ورنه گُنگی به از سخن گفتن

گنگ اندر حدیث کم آواز

به که بسیار گوی بیهده تاز

کرد عقلت نصیحتی محکم

که نکو گوی باش یا ابکم

گر نصیحت قبول کردی تو

فضل را کی فضول کردی تو

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]