گنجور

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱ - در توحید

 

منّت از ذوالجلال والاکرام

بَدو آغاز و غایتِ انجام

آفریننده وجود و عدم

پیش گیرنده حدوث و قدم

برگزیننده حق از باطل

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۲ - مناجات با خدا و نعت پیامبر

 

نظری یا مفتح الابواب

سببی یا مسبب الاسباب

مرحمت کن که وقت مرحمت است

گردنم زیر بار معصیت است

هیچ کم گردد از خزانه عام

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۳ - در مدح شمس الدین علی شاہ نیمروز

 

بعد توحید و نعت پیغمبر

مدحت شاه شرق اولیتر

شهریار بلند اختر و بخت

نازش و افتخار افسر و تخت

آن که از همت رفیعش هست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۴ - در سبب نظم این مثنوی و گفتگوی شاعر با شب

 

شب نوروز در خرابهٔ خویش

جام و جان و من و قرابۀ خویش

خالی‌السیر بود پنداری

بی‌خبر بودم آن شب تاری

بحث محروم کرد و نومیدم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۵ - بردن باد صبا پیام شب را از برای روز و آغاز پیکاره

 

شب فرستاد پیش روز رسول

«کای جهانگرد فتنه‌جوی فضول

هر شب از فتنهٔ تو تیره‌ترم

چند داری چو روز خیره‌سرم‌؟

هرچه بگریختم ز مشغله‌ای

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۶ - پاسخ روز به شب

 

با صبا گفت: «دم مزن دیگر

به رسالت قدم بزن دیگر

باز گرد از همین قدر سوی شب

که: ز نادانی تو نیست عجب

چون تویی را چه حد پایه ماست؟

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۷ - پیغام دوم شب برای روز

 

باز شب داد روز را پیغام

که: «چنین بر مکش به چرخ اَعلام

من جهاندار بودم از اول

نه تو نه مه نه مشتری نه زحل

کدخدای جهان به حکم خدای

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۸ - پاسخ روز یا خورشید به شب

 

روز گفتش: «چه ترّهات است این‌؟

سخن حشو بی‌حیات است این

رای تاریک تو چه رای زند‌؟

مگر اندر هزیمه نای زند

من جهان‌دار و من جهان‌تابم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۹ - پیغام سوم شب برای روز یا خورشید

 

شب دگرباره رفت با سرکار

کرد بر یک جواب صد انکار

«کای به جور و ستم شده مشهور

به تو نزدیک بوده و ز تو دور

خاصه و عامه را وبال و هلاک

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۰ - پاسخ روز

 

روز گفت: «این چه زور و بهتان است

که ریا پیشهٔ توفتّان است

گر منافق منم‌، تو‌را چه خلل‌؟

چند از آشوب امتّان جدل

تا خدا بر که افکند تاوان

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۱ - پیغام چهارم شب به خورشید

 

شب دگر بار گشت آشفته

که: «مرا روز ناسزا گفته»

گفت از روی جِدّ نه از سر لاغ

«کای تبه کرده از فضول دماغ

گرچه عالم نورد و سیّاحی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۲ - پاسخ روز به شب

 

روز بار دگر به جوش آمد

با شب تیره در خروش آمد

گفت: «ای خشک‌مغز‌ِ تر‌دامن

چند خواهی جدل زدن با من‌؟

مگر آنجا که می‌رسی عدم است

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۳ - پیغام پنجم شب به روز

 

شب چو بشنید طیره گشت عظیم

گفت: «آه از جفای چرخ لئیم

من چو دریا کشیده‌ام دامن

سر‌بزرگی همی‌کند با من

روز می‌گویدم سیه‌کاری‌!

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۴ - پاسخ روز به شب

 

روز در تاب شد دگرباره

کرد از غصه پیرهن پاره

گفت: «اگر بر من اعتراض کنی

چون سواد خودم بیاض کنی

من زنم صیقلت، دگر که زند؟

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۵ - پیغام ششم شب

 

شب‌ِ یلدا‌سرشت‌ِ زنگی‌رنگ

دست چون برد‌، بر سبو زد سنگ

گفت با آفتاب‌ِ روشن‌دل

«کز محیط فلک به مرکز گِل

در زمانی چو باد پیمایم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۶ - پاسخ روز یا خورشید

 

روز شد باز گرم و بر جوشید

که: «مرا کی توان به گل پوشید؟

من که پیش تو خرد و مختصرم

چندبار از جهان بزرگترم

نرسد با منت بزرگ‌سری

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۷ - پیغام هفتم شب

 

شب دگر باره در محاکا شد

چون مجازات بی‌محابا شد

گفت: «شوخی و حد ببردی تو

خوش خوشم نیک برشمردی تو

من نه آنم که نسبتم کردی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۸ - ملول شدن روز و آخرین پاسخ او به شب

 

روز را دل ز شب ملال گرفت

ترک بیهوده قیل و قال گرفت

بر همین فصل اختصار نمود

دست بردی به اعتبار نمود

داد شب را ز روی طعنه جواب

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۹ - تسلیم شدن شب به آفتاب و مدح شاه

 

شب‌ِ دامن‌دراز کوته‌رای

سر بیچارگی فگند به‌پای

عاجز آمد ز حجّت آوردن

تاب بسیار داد بر گردن

سر تسلیم عاقبت بنهاد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۲۰ - آشتی کردن روز با شب و مدح شاه

 

روز چون شب به عذر سر بنهاد

او هم افگند شیوه‌ای بنیاد

گفت: «هستی تو یار دیرینه

محرم روزگار دیرینه

سخنی بود در میان قایم

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۲