شبِ دامندراز کوتهرای
سر بیچارگی فگند بهپای
عاجز آمد ز حجّت آوردن
تاب بسیار داد بر گردن
سر تسلیم عاقبت بنهاد
گفت با آفتاب از سرِ داد:
«تو به رتبت فرد ز من زانی
که لقبتاشِ شاه ایرانی
نیست اینجا دگر مجال سخن
منقطع شد مقالت تو و من
هریک اکنون به وسع و طاقت خویش
شیوهای نیز بر سیاقت خویش
پیش گیریم و مدح شاه کنیم
روی در سایۀ الٰه کنیم
من و تو هر دو دستیار شویم
خدمتی را مگر به کار شویم
کمر بندگی چنان بندیم
که چو جان بر میانمان بندیم
تو به روی و به رای مانندی
به کلاه و قبای مانندی
من و شبرنگِ شاه همرنگیم
هردو با کوه قاف همتنگیم
او سبکخیز و من گرانجانم
من چو او سیر کرد نتوانم
تو چو اقبال او جهانگیری
زان چنین بر فلک مکان گیری
اوج رفعت ز قدر او داری
قلب روشن ز صدر او داری
زو بیاموختی دُر افشانی
من چه گویم دگر تو خود دانی
گر نه از فیض رای او بودی
روی تو کی چنین نکو بودی؟»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.