گنجور

 
حکیم نزاری

روز را دل ز شب ملال گرفت

ترک بیهوده قیل و قال گرفت

بر همین فصل اختصار نمود

دست بردی به اعتبار نمود

داد شب را ز روی طعنه جواب

که: «ز جام غرور مست خراب

کیست روشن کننده ظلمت؟

کیست صیقل دهنده عصمت؟

منم اینک به حجت روشن

گو ببینند یا تویی یا من

کعبه بر سیر من کنند قیاس

به من است احتیاج قبله‌شناس

حکم شش روز کون مشهور است

در کلام مجید مسطور است

روز محشر به شب نه معروف است

که قیامت به روز موصوف است

همه خود روز روز می‌شمرند

طالع سعد و نحس می‌نگرند

مشرق و مغرب و جنوب و شمال

من گشایم به تیغ‌ِ دشمن‌مال

شهره باشد به هر زبان نامم

نه چو تو ظالم و سیه‌کامم

گاه مهرم گه آفتاب سرور

گاه خورشید گاه چشمهٔ نور

منم القصّه نیر اعظم

مردم چشم روشن عالم

همه بگذار‌، از که کم باشم‌؟

شاہ شمس است من لقب تاشم»

این بگفت و در سخن دربست

دفع برخاست چون سخن بنشست