جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۷ - یکباره بکش
نه ترا رای که در من نگری
نه مرا زهره که در تو نگرم
خود بیکباره بکش تا برهیم
من زدست تو تو از درد سرم
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۲
خبرت هست که خون شد جگرم
وز می عشق تو چون بی خبرم
زآرزوی سر زلف تو مدام
چون سر زلف تو زیر و زبرم
نتوان گفت به صد سال آن غم
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳
وه که امروز بحال دگرم
تو چه دانی که نداری خبرم
از همه خرمئی دور از تو
تا ز تو دور ترم، دور ترم
نه تو را، رای که بر من نگری
[...]
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۳۷ - وله ایضاً یمدحه و یذکر عقداً شرعیاً
ای ز خاک در تو تاج سرم
خود همینست بعالم هنرم
نم کلک تو و خاک در تست
حاصل خشک و تر بحر و برم
عقدها گوهر ازو بربایم
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱
تا کی از دست تو خونابه خورم؟
رحمتی، کز غم خون شد جگرم
لحظه لحظه بترم، دور از تو
دم به دم از غم تو زارترم
نه همانا که درین واقعه من
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۸
هر کجا حسن خوشی می نگرم
جان به عشق تو به او می سپرم
نگرانم به جمال خوبان
چه کنم حسن تو را می نگرم
دم به دم کلک خیالت به کرم
[...]
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۴۳ - عقد دوازدهم در سر فقر که برقع سواد الوجه فی الدارین بیاض چهره هستی خود نهفتن است فی مرتبتی العلم و العین
شب دی خانه تو گلخن گرم
مهد سنجاب تو خاکستر نرم
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۴۴ - حکایت آن شیر زن موصلی که به روبه بازی موصل اخبار خواجه ای که طالب مواصلت وی بود پای توکل از پیشه فقر بیرون ننهاد
حاش لله که به اینها نگرم
راه اقبال بر اینها سپرم
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۵۶ - حکایت عتاب کردن حق سبحانه خلیل را علیه الصلوة والسلام و رسیدن آن پیر آتش پرست به دولت اسلام
راه بیگانگیش چون سپرم
ز آشناییش چرا برنخورم
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۷۷ - حکایت یوسف و زلیخا که پرده پوشی زلیخا پرده گشای دیده یوسف آمد تا حق را ناظر خود یافت و از نظر زلیخا روی بتافت
گفت یوسف که نه قاصر نظرم
من بدین شرم سزاوارترم
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۸۲ - عقد بیست و پنجم در فتوت که بار خود از گردن خلق نهادن است و زیر بار خلق ایستادن
بسط کن بر همه کس خوان کرم
بذل کن بر همه همیان درم
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۸۳ - حکایت آن جوانمرد که چون به روی معشوق که چشم روشنش بود آبله افتاد خود را به نابینایی فرانمود تا معشوق نداند که عیب وی را می بیند
که ازین درد که آمد به سرم
مانده از نور سواد بصرم
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۹۱ - عقد بیست و هشتم در بذل و جود که اول آن اعطای درهم و دینار است و آخر آن بذل وجود
موجب قبض بود جمع درم
مایه بسط و طرب بذل و کرم
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۹۲ - حکایت اعرابی که در معامله احسان و کرم بدره دینار و درم مهمانان به تخویف از زخم نیزه باز پس گردانید
بود مهمانیم از محض کرم
نه چو بیع از پی دینار و درم
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۱۰ - حکایت صوفی و اعرابی که غلام وی به حسن حدی شتران وی را هلاک کرده بود
نیست اکنون که دل از غصه پرم
جز به صحرای عدم یک شترم
شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش اول - قسمت اول
بود مهمانیم از محض کرم
نه چو بیع از پی دینار و درم
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۲
همچو آیینه تحیر سفرم
صاحب خانهام و در به درم
از بهار و چمنم هیچ مپرس
به خیال تو که من بیخبرم
یاد چشم تو جنونها دارد
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲ - داستان کفش ابوالقاسم طنبوری بغدادی
گر ز فقر است من اینک ز کرم
موزه نغز برای تو خرم