تا کی از دست تو خونابه خورم؟
رحمتی، کز غم خون شد جگرم
لحظه لحظه بترم، دور از تو
دم به دم از غم تو زارترم
نه همانا که درین واقعه من
از کف انده تو جان ببرم
چه شود گر بگذری تا من
چون سگان بر سر کویت گذرم؟
آمدم بر درت از دوستیت
دشمن آسا مکن از در، بدرم
دم به دم گرد درت خواهم گشت
تا مگر بر رخت افتد نظرم
خود چنین غرقه به خون در، که منم
کی توانم که به رویت نگرم؟
تا من از خاک درت دور شدم
نامد از تو که بپرسی خبرم؟
کرمت نیز نگفت از سر لطف
که: غم کار عراقی بخورم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و عذاب ناشی از دوری محبوب سخن میگوید. او از غم و اندوهی که هر لحظه او را بیشتر فرسوده میکند، شکایت میکند و بیان میکند که برای دیدن محبوب حاضر است به هر ذلتی تن دهد. شاعر به شدت درگیر احساسات منفی است و در عین حال از محبوب میخواهد که به حال او کمی توجه داشته باشد و از او دور نشود. او در نهایت از بیتوجهی محبوب به خود و غم و ناکامیاش در انتظار دیدار محبوب خود ابراز نارضایتی میکند.
هوش مصنوعی: من تا کی باید از درد و رنجی که به من میزنی، عذاب بکشم؟ به من رحم کن؛ آنقدر غم و اندوه به دلم نشسته که جگرم خونین شده است.
هوش مصنوعی: هر لحظه که میگذرد، دور از تو دچار درد و رنج بیشتری میشوم.
هوش مصنوعی: در این ماجرا، مطمئناً من نمیتوانم از غم و اندوه تو جان سالم به در ببرم.
هوش مصنوعی: چه ایرادی دارد اگر تو از کنار من عبور کنی و من همچون سگان در کنار کوی تو به سر ببرم؟
هوش مصنوعی: من به در خانهات آمدم، اما از دوستانت مانند دشمن برخورد نکن و مرا از در بیرون نران.
هوش مصنوعی: هر لحظه دور و بر در خانهات میچرخم تا شاید نگاهی بر چهرهات بیفکنم.
هوش مصنوعی: من آنچنان در درد و رنج غرق شدهام که نتوانم حتی به چهرهات نگاه کنم.
هوش مصنوعی: زمانی که من از درِ تو دور شدم، تو هیچگاه نپرسیدی که حالم چگونه است؟
هوش مصنوعی: تو از روی لطف و محبت هم نگفتی که: چرا غم دل عراقیها را به دوش بکشید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه ترا رای که در من نگری
نه مرا زهره که در تو نگرم
خود بیکباره بکش تا برهیم
من زدست تو تو از درد سرم
خبرت هست که خون شد جگرم
وز می عشق تو چون بی خبرم
زآرزوی سر زلف تو مدام
چون سر زلف تو زیر و زبرم
نتوان گفت به صد سال آن غم
[...]
وه که امروز بحال دگرم
تو چه دانی که نداری خبرم
از همه خرمئی دور از تو
تا ز تو دور ترم، دور ترم
نه تو را، رای که بر من نگری
[...]
ای ز خاک در تو تاج سرم
خود همینست بعالم هنرم
نم کلک تو و خاک در تست
حاصل خشک و تر بحر و برم
عقدها گوهر ازو بربایم
[...]
هر کجا حسن خوشی می نگرم
جان به عشق تو به او می سپرم
نگرانم به جمال خوبان
چه کنم حسن تو را می نگرم
دم به دم کلک خیالت به کرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.