گنجور

 
عراقی

تا کی از دست تو خونابه خورم؟

رحمتی، کز غم خون شد جگرم

لحظه لحظه بترم، دور از تو

دم به دم از غم تو زارترم

نه همانا که درین واقعه من

از کف انده تو جان ببرم

چه شود گر بگذری تا من

چون سگان بر سر کویت گذرم؟

آمدم بر درت از دوستیت

دشمن آسا مکن از در، بدرم

دم به دم گرد درت خواهم گشت

تا مگر بر رخت افتد نظرم

خود چنین غرقه به خون در، که منم

کی توانم که به رویت نگرم؟

تا من از خاک درت دور شدم

نامد از تو که بپرسی خبرم؟

کرمت نیز نگفت از سر لطف

که: غم کار عراقی بخورم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
جمال‌الدین عبدالرزاق

نه ترا رای که در من نگری

نه مرا زهره که در تو نگرم

خود بیکباره بکش تا برهیم

من زدست تو تو از درد سرم

عطار

خبرت هست که خون شد جگرم

وز می عشق تو چون بی خبرم

زآرزوی سر زلف تو مدام

چون سر زلف تو زیر و زبرم

نتوان گفت به صد سال آن غم

[...]

اثیر اخسیکتی

وه که امروز بحال دگرم

تو چه دانی که نداری خبرم

از همه خرمئی دور از تو

تا ز تو دور ترم، دور ترم

نه تو را، رای که بر من نگری

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای ز خاک در تو تاج سرم

خود همینست بعالم هنرم

نم کلک تو و خاک در تست

حاصل خشک و تر بحر و برم

عقدها گوهر ازو بربایم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

هر کجا حسن خوشی می نگرم

جان به عشق تو به او می سپرم

نگرانم به جمال خوبان

چه کنم حسن تو را می نگرم

دم به دم کلک خیالت به کرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه