خبرت هست که خون شد جگرم
وز می عشق تو چون بی خبرم
زآرزوی سر زلف تو مدام
چون سر زلف تو زیر و زبرم
نتوان گفت به صد سال آن غم
کز سر زلف تو آمد به سرم
میتپم روز و شب و میسوزم
تا که بر روی تو افتد نظرم
خود ز خونابهٔ چشمم نفسی
نتوانم که به تو در نگرم
گر به روز اشک چو در میبارم
میبر آید دل پر خون ز برم
چون نبینم نظری روی تو من
به تماشای خیال تو درم
گر نخوردی غم این سوخته دل
غم عشق تو بخوردی جگرم
چند گویی که تو خود زر داری
پشت گرمی تو غمت را چه خورم
دور از روی تو گر درنگری
پشت گرمی است ز روی چو زرم
روی عطار چو زر زان بشکست
که زری نیست به وجه دگرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر عاشقانه، شاعر از درد و رنجی که عشق معشوق برایش به همراه دارد، سخن میگوید. او از سوز و گداز درونیاش بهخاطر دوری از جمال معشوق و آرزوهایش برای دیدن او صحبت میکند. بیان میکند که غم عشق او را آزار میدهد و به شدت تحت تأثیر زیبایی معشوقش است. اشکهایش به خاطر این عشق سوزان، همچون نوشیدنی غمانگیز میریزد و هیچ چیزی نمیتواند او را آرام کند. شاعر همچنین اشاره میکند که حتی اگر دیگران به او قوت قلب دهند، در غم عشق معشوق خود فرورفته است و هیچ چیز نمیتواند جایگزین محبت او شود. شهرت و ثروت معشوق به تنهایی نمیتواند مرهمی بر درد دلش باشد.
هوش مصنوعی: میدانی که دل من به خاطر عشق تو تیشه به جانش خورده و خون گریه میکند، اما تو از حال من بیخبری.
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوی موهای زیبای تو، دائماً در حال آشفتگی و بیقراری هستم، درست مثل خود آن موهای تو که همیشه در هم و بر هم هستند.
هوش مصنوعی: نمیتوان به طول صد سال گفت که آن احساسی که از سر زلف تو با من آمده است، چه بوده است.
هوش مصنوعی: من همیشه در حال تپش و سوزش هستم تا اینکه نگاه من به چهره تو بیفتد.
هوش مصنوعی: به دلیل گریههای زیاد و درد عمیقی که در قلبم دارم، نمیتوانم به تو نگاه کنم.
هوش مصنوعی: اگر روزی مانند باران اشک بریزم، دل پر از خونم از سینهام بیرون میآید.
هوش مصنوعی: وقتی که نتوانم نگاهی به روی تو بیندازم، برایم تماشای خیالت کافی است.
هوش مصنوعی: اگر غم دل سوختهام را نچشیدی، غم عشق تو جگر مرا سوزانده است.
هوش مصنوعی: چرا مدام میگویی که دارای ثروت و قدرت هستی؟ غمی که به خاطر تو دارم را چه کنم؟
هوش مصنوعی: اگر از چهره تو دور شوم، تنها چیزی که به یاد میآورم، دلگرمی است که از دیدار تو کسب کردهام.
هوش مصنوعی: وقتی عطار از من جدا شد، مانند زری که در اثر شکستگی ارزشش را از دست داده، من نیز دیگر به هیچ وجه ارزشی ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
نه ترا رای که در من نگری
نه مرا زهره که در تو نگرم
خود بیکباره بکش تا برهیم
من زدست تو تو از درد سرم
وه که امروز بحال دگرم
تو چه دانی که نداری خبرم
از همه خرمئی دور از تو
تا ز تو دور ترم، دور ترم
نه تو را، رای که بر من نگری
[...]
ای ز خاک در تو تاج سرم
خود همینست بعالم هنرم
نم کلک تو و خاک در تست
حاصل خشک و تر بحر و برم
عقدها گوهر ازو بربایم
[...]
تا کی از دست تو خونابه خورم؟
رحمتی، کز غم خون شد جگرم
لحظه لحظه بترم، دور از تو
دم به دم از غم تو زارترم
نه همانا که درین واقعه من
[...]
هر کجا حسن خوشی می نگرم
جان به عشق تو به او می سپرم
نگرانم به جمال خوبان
چه کنم حسن تو را می نگرم
دم به دم کلک خیالت به کرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.