جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۷ - چهره شاهد سخن به زیور خطاب آراستن و مهر ختم بر سعادت از خاتم نبوت خواستن
چند نعلین ز پابوس تو فرد
جفت باشد به هزاران غم و درد
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۰ - عقد اول در پرده گشایی از گشادگی دل و بیان آنکه در پهلوی راستان به وی توان رسید محروم ماند هر که در پهلوی خویش طلبید
سالها خون جگر باید خورد
خاک ره کحل بصر باید کرد
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۳ - عقد دوم در شرح سخن که شریف ترین گوهر صدف آدمیت است و لطیف ترین زیور شرف محرمیت
گوش از آن کوکبه جم نگرد
چشم ازین غالیه هند چرد
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۳ - عقد دوم در شرح سخن که شریف ترین گوهر صدف آدمیت است و لطیف ترین زیور شرف محرمیت
قیمت نرخ گرانان همه برد
نامه سحر بیانان بسترد
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۶ - عقد سیم در کلام منظوم که ان من الشعر لحکمة عبارتیست از حکمت آمیزی او و ان من البیان لسحرا اشارتیست به سحرانگیزی او
پرده عاشق بیدل بدرد
پرده سان بر در معشوق برد
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۳۴ - عقد نهم در مقام توبه که پشت بر مخالفات کردن است و روی در موافقات آوردن
ور نه دریوزه کنان از زن و مرد
بر در هر کس و ناکس می گرد
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۵۵ - عقد شانزدهم در رجا که به روایح وصال زیستن است و به لوایح جمال نگریستن
خط ایام تو در صلح و نبرد
منتهی گشته به این نقطه درد
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۵۸ - عقد هفدهم در توکل که اعتماد است بر کفیل ارزاق و تفویض امر به تدبیر وکیل علی الاطلاق عمت الاؤه و تقدست اسماؤه
یا به صحرا درمت دزد شمرد
یا به دریا ز کفت موج ببرد
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۵۸ - عقد هفدهم در توکل که اعتماد است بر کفیل ارزاق و تفویض امر به تدبیر وکیل علی الاطلاق عمت الاؤه و تقدست اسماؤه
خار صحرات دهد نفحه ورد
ورد صلحت دمد از خار نبرد
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۵۹ - حکایت آن شیخ صفی ابوتراب نسفی که در اثنای جهاد بین الصفین بالین استراحت نهاد
سایلی گفت که در روز نبرد
که ز هیبت بدرد زهره مرد
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۶۴ - عقد نوزدهم در محبت که میل دل است به مطالعه کمال صفات و انجذاب روح به مشاهده جمال ذات
نه ره دولت و دنیا سپرد
نه سوی نعمت عقبی نگرد
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۶۵ - حکایت آن پیر خمیده پشت که در طریق محبت قالب راست بر زمین ننهاد و به سبب کجروی خود از نظر معشوق راست بین افتاد
کان که با ما ره سودا سپرد
نیست لایق که دگر جا نگرد
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۶۷ - عقد بیستم در شوق که کمندیست برازنده کنگره وصال و زمامیست رساننده به سر منزل اتصال
نه ازو کشت امل آب خورد
نه ز تن تب نه ز دل تاب برد
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۷۱ - حکایت دیده وری که به چشمی که در وقت وداع محبوب نگریست بعد از ملاقات به جمال وی ننگریست
بار دیگر به جمالش نگرد
بلکه دیدن به خیالش گذرد
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۷۳ - عقد بیست و دوم در قرب که عبارت است از استغراق وجود سالک در عین جمع به غیبت از همه چیز تا غایتی که از صفت قرب نیز
چهره دولتشان گردد زرد
نفس عشرتشان آید سرد
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۷۴ - حکایت سؤال و جواب ذوالنون با آن عاشق مفتون
که مگر عاشقی ای شیفته مرد
که بدین گونه شدی لاغر و زرد
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۷۹ - عقد بیست و چهارم در حریت که طوق بندگی حق را گردن نهادن است و ربقه بندگی خلق از گردن گشادن
شاه فرد است مشو بیهده گرد
فرد شو بهر طلبگاری فرد
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۸۳ - حکایت آن جوانمرد که چون به روی معشوق که چشم روشنش بود آبله افتاد خود را به نابینایی فرانمود تا معشوق نداند که عیب وی را می بیند
مرد کورانه معاشی می کرد
زن ز کوریش دریغی می خورد
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۸۳ - حکایت آن جوانمرد که چون به روی معشوق که چشم روشنش بود آبله افتاد خود را به نابینایی فرانمود تا معشوق نداند که عیب وی را می بیند
همه گفتند که احسنت ای مرد
وز حریفان به جوانمردی فرد
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۸۶ - حکایت کعبه روی که به سبب راستی از کید ناراستی برست و آن ناراست به برکت راستی وی به راستان پیوست
بستد آن را و یکایک بشمرد
بوسه ها داد و بدو باز سپرد