گنجور

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی

که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی

همه را زاد به یک دفعه، نه پیش و نه پسی

نه ورا قابله‌ای بود و نه فریادرسی

منوچهری
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳

 

از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی

که ندارم به جز از لطف تو فریادرسی

روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم

چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟

در سرم نیست به جز دیدن تو سودایی

[...]

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶۴

 

به شکرخنده اگر می‌ببرد دل ز کسی

می‌دهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی

گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش

گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی

گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸۸

 

به شکرخنده اگر می‌ببرد جان ز کسی

می‌دهد جان خوشی پرطربی پرهوسی

گه سحر حمله برد بر همه چون خورشیدی

گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی

گه یکی تنگ شکربار کند بهر نثار

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۰

 

گر درون سوخته‌ای با تو برآرد نفسی

چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی

ای که انصاف دل سوختگان می‌ندهی

خود چنین روی نبایست نمودن به کسی

روزی اندر قدمت افتم و گر سر برود

[...]

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۹

 

کس ندارم که پیامی برد از من به کسی

چون کنم دسترسم نیست به فریاد رسی

بر کسی شیفته ام باز من خام طمع

که چو من سوخته خرمن یله کرده است بسی

از منش یاد نمی آید و خود می داند

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴۳

 

من ترا دارم و جز لطف توام نیست کسی

در جهانم نبود غیر تو فریاد رسی

نفسی بی تو نیارم زدن، ای جان، گر چه

نکنی یاد من خسته به عمری نفسی

هر کسی راست هوایی و خیالی در سر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴۴

 

در سر افتاده ز عشق توام، ای جان، هوسی

با سگ کوی تو گفتم که برآرم نفسی

بر درت حلقه چو زنجیر درم بهر درای

ناله ها کردم و فریاد چو بانگ جرسی

نشدی ملتفت حال من، ای عمر عزیز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

بمراد دل من گر بودم دسترسی

نزنم تا بزیم بیرخ جانان نفسی

در سر من هوس زلف تو خوش سودائیست

نرود سر برود ار سر ازینسان هوسی

هر چه در مستی عشق تو کنم خرده مگیر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨۶٢

 

گر ستم میرسد از غیر ترا باک مدار

که مرا تجربه افتاد درین کار بسی

او نماند ابدا ظالم و تو مظلومش

که بد و نیک بیک حال ندیدست کسی

چون بد و نیک سر انجام فنا خواهد شد

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

در دلم بود کزین پس ندهم دل به کسی

چه کنم باز گرفتار شدم در هوسی

نفس صبح فروبندد از آه سحرم

گر شبی بر سر کوی تو بر آرم نفسی

به جهانی شدم از دمدمه کوس رحیل

[...]

خواجوی کرمانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۶

 

گر به پاکی خضر وقتی و روح القدسی

تا نیابی نظر اهل صفا هیچ کسی

فرض کردیم که سجاده فکندی بر آب

چون نداری گهر معرفتی کم ز خسی

تا نیاری قدم از منزل هستی بیرون

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۸

 

من تو را دارم و جز لطف توأم نیست کسی

در جهانم نبود غیر تو فریادرسی

نفسی بی تو نیارم زدن ای جان گرچه

نکنی یاد من خسته به عمری نفسی

هرکسی راست هوایی و خیالی در سر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۹

 

تا نفس هست به یاد تو برآرم نفسی

ناکسم گر فکنم جز تو نظر سوی کسی

بر دلت گر گذرم نیست عجب ای دل و دین

زآنکه بر بخت جهان می گذری هر نفسی

نقطه خال سیاهی که تو بر لب داری

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵

 

عمر بگذشت به بی‌حاصلی و بوالهوسی

ای پسر جام می‌ام ده که به پیری برسی

چه شکرهاست در این شهر که قانع شده‌اند

شاهبازان طریقت به مقام مگسی

دوش در خیل غلامان درش می‌رفتم

[...]

حافظ
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

آنکه جان یابم از از انفاس خوشش هر نفسی

چون که کس محرم او نیست چه گویم به کسی؟

طعمه باز به گنجشک نشاید دادن

سرّ عنقا نتوان گفت به پیش مگسی

سرّ دریا به گهر گوی چه گویی با کف

[...]

شمس مغربی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۵

 

خرم آن کس که برد پی به ره هیچ کسی

تا درین ره ننهی پای به جایی نرسی

هرچه جز شستن دست هوس از حاصل خویش

باشد اینجا همه بی حاصلی و بوالهوسی

تا بری عهد به سر نسبت از آدم بگسل

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۱

 

سوختم شمع صفت تا شدم آتش نفسی

بی دل گرم نخیزد دم گرمی ز کسی

گر دل سوخته زان لب دهیش کام چه کم

چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی

پیش از آن بگسل از اغیار که مردم گویند

[...]

اهلی شیرازی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » ترکیبات » شرح پریشانی

 

به وفاداری من نیست در این شهر کسی

بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی

وحشی بافقی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۷

 

خلوتی خواهم و سودای سر زلف کسی

دم گرمی که چراغی بفروزد ز خسی

از گلم خار به دل می‌خلد افسوس که نیست

پر و بالی که گریزم به شکاف قفسی

شعله از قهر به بال و پر پروانه نکرد

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode