من ترا دارم و جز لطف توام نیست کسی
در جهانم نبود غیر تو فریاد رسی
نفسی بی تو نیارم زدن، ای جان، گر چه
نکنی یاد من خسته به عمری نفسی
هر کسی راست هوایی و خیالی در سر
من به جز فکر و خیال تو ندارم هوسی
غرقه در بحر غم عشقم و در خون جگر
می رود بی رخت از چشمه چشمم ارسی
بیش ازینم چو مگس از شکر خویش مران
که تفاوت نکند در شکرستان مگسی
بر من دل شده هر چند گزیدی دگری
به وصالت که به جای تو مرا نیست کسی
بلبل جان من از شوق گلستان رخت
تا به کی صبر کند نعره زنان در قفسی
طالب وصل شو، ای خسرو خوبان، خسرو
نه من دلشده ام، بس که چو من نیست کسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسی عمیق از عشق و وابستگی است. شاعر میگوید تنها کسی که در زندگیاش اهمیت دارد، معشوقش است و بدون او نمیتواند زندگی کند. او از غم و درد جدایی سخن میگوید و اینکه هیچ کس دیگری نمیتواند جایگزین او شود. شاعر به شدت دلتنگ است و耐 ندارد تا به وصال معشوق برسد، زیرا او را تنها روشنایی زندگیاش میداند. در نهایت، از معشوق میخواهد که به او نزدیک شود، چرا که هیچ چیزی نمیتواند او را از این عشق رهانیده و خوشحالش کند.
هوش مصنوعی: من تو را دارم و کسی دیگر در دنیا نیست که به غیر از لطف تو به فریاد من برسد.
هوش مصنوعی: بیتو هیچ لحظهای نمیتوانم نفس بکشم، ای عزیز، حتی اگر تو به یاد من نباشی، من به طول عمرم به خاطر تو به سختی نفس میکشم.
هوش مصنوعی: هر فردی در دل خود آرزوها و خیالهای خاصی دارد، اما من تنها به تو فکر میکنم و جز تو به هیچ چیز دیگری اشتیاق ندارم.
هوش مصنوعی: در دنیای غم و اندوه، عشق من همچون دریاست و جگرم پر از درد است. اشکهایم مانند چشمهای بیپایان میریزند و از چشمم جاری میشوند.
هوش مصنوعی: بیش از این، مانند مگسی که از شیرینی خود دور نرود، از چیزی که برایت خوشایند است دور نشو، زیرا مگس در میان شکری که دوست دارد، تفاوتی قائل نمیشود.
هوش مصنوعی: به رغم اینکه تو به عشق دیگری روی آوردی، دل من هنوز برای تو میتپد و هیچکسی نمیتواند جایت را برای من پر کند.
هوش مصنوعی: پرندهای که جان من را پر کرده از شادی به گلستان، تا کی میتواند در قفس صبر کند و با نالههایش بیقرار باشد؟
هوش مصنوعی: ای خسرو زیبا، به دنبال وصال باش، زیرا من که دل باختهام، جز من کسی به این حال نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی
که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی
همه را زاد به یک دفعه، نه پیش و نه پسی
نه ورا قابلهای بود و نه فریادرسی
از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی
که ندارم به جز از لطف تو فریادرسی
روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم
چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟
در سرم نیست به جز دیدن تو سودایی
[...]
به شکرخنده اگر میببرد دل ز کسی
میدهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی
گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش
گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی
گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم
[...]
گر درونسوختهای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی؟
ای که انصافِ دلِ سوختگان میندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی
روزی اندر قدمت افتم و گر سَر برود
[...]
کس ندارم که پیامی برد از من به کسی
چون کنم دسترسم نیست به فریاد رسی
بر کسی شیفته ام باز من خام طمع
که چو من سوخته خرمن یله کرده است بسی
از منش یاد نمی آید و خود می داند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.