گنجور

 
سعدی

گر درون‌سوخته‌ای با تو برآرد نفسی

چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی؟

ای که انصافِ دلِ سوختگان می‌ندهی

خود چنین روی نبایست نمودن به کسی

روزی اندر قدمت افتم و گر سَر برود

به ز من، در سَر این واقعه رفتند بسی

دامن دوست به دنیا نتوان داد از دست

حیف باشد که دهی دامنِ گوهر به خسی

تا به امروز مرا در سخن این سوز نبود

که گرفتار نبودم به کمندِ هوسی

چون سراییدن بلبل که خوش آید بر شاخ

لیکن آن سوز ندارد که بود در قفسی

سعدیا گر ز دل آتش به قلم در نزدی

پس چرا دود به سر می‌رودش هر نفسی؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۵۸۰ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۵۸۰ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
منوچهری

شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی

که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی

همه را زاد به یک دفعه، نه پیش و نه پسی

نه ورا قابله‌ای بود و نه فریادرسی

عراقی

از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی

که ندارم به جز از لطف تو فریادرسی

روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم

چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟

در سرم نیست به جز دیدن تو سودایی

[...]

مولانا

به شکرخنده اگر می‌ببرد دل ز کسی

می‌دهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی

گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش

گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی

گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

کس ندارم که پیامی برد از من به کسی

چون کنم دسترسم نیست به فریاد رسی

بر کسی شیفته ام باز من خام طمع

که چو من سوخته خرمن یله کرده است بسی

از منش یاد نمی آید و خود می داند

[...]

امیرخسرو دهلوی

من ترا دارم و جز لطف توام نیست کسی

در جهانم نبود غیر تو فریاد رسی

نفسی بی تو نیارم زدن، ای جان، گر چه

نکنی یاد من خسته به عمری نفسی

هر کسی راست هوایی و خیالی در سر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه