در سر افتاده ز عشق توام، ای جان، هوسی
با سگ کوی تو گفتم که برآرم نفسی
بر درت حلقه چو زنجیر درم بهر درای
ناله ها کردم و فریاد چو بانگ جرسی
نشدی ملتفت حال من، ای عمر عزیز
هرگز این خواری و زاری نکشیده ست کسی
حلقه زلف سمن سای تو در دور قمر
فتنه پیدا کند و غارت و آشوب بسی
سر به سر با سگ کوی تو نهاده خسرو
چون به پابوس تو، ای جان، نشدش دسترسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و غم فقدان معشوقش سخن میگوید. او به شدت احساس تنهایی و دلتنگی دارد و به حدی به عشق معشوقش وابسته شده که در این مسیر حتی به سگ کوی او نیز شباهت پیدا کرده است. شاعر از درد و رنج خود میگوید و lament میکند که معشوق به حال او توجهی نمیکند. او به زیباییهای معشوق اشاره دارد و از زلف و جمالش به عنوان منبع فتنه و آشوب یاد میکند. در نهایت، شاعر حسرت دیدار معشوق را دارد و به نوعی در مقابل او در حال زاری و افسردگی است.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق تو، آشفته و پریشان حال هستم. از شدت عشق و دلدادگی، به خدا گفتم که میخواهم گاهگاهی نفسی بکشم و از عشق تو یاد کنم.
هوش مصنوعی: در جلوی در خانهات مانند زنجیر، با ناله و فریاد بسیار، ایستادهام و صدایم بلند است مانند صدای زنگ.
هوش مصنوعی: ای عمر گرانبها، تو هرگز متوجه حال و روز من نشدی، که هیچکس در این زندگی چنین ذلت و اندوهی را تحمل نکرده است.
هوش مصنوعی: در طرهی موی تو، زیبایی و جذابیتی وجود دارد که مانند حلقهای دور ماه میچرخد و باعث ایجاد فتن و آشوب زیادی میشود.
هوش مصنوعی: خسرو به عشق تو، سر به سر با سگهای کوی تو خوابیده است، اما زمانی که خواسته به تو نزدیک شود، نتوانسته به تو دسترسی پیدا کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاخ انگور کهن دخترکان زاد بسی
که نه از درد بنالید و نه برزد نفسی
همه را زاد به یک دفعه، نه پیش و نه پسی
نه ورا قابلهای بود و نه فریادرسی
از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی
که ندارم به جز از لطف تو فریادرسی
روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم
چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟
در سرم نیست به جز دیدن تو سودایی
[...]
به شکرخنده اگر میببرد دل ز کسی
میدهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی
گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش
گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی
گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم
[...]
گر درونسوختهای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی؟
ای که انصافِ دلِ سوختگان میندهی
خود چنین روی نبایست نمودن به کسی
روزی اندر قدمت افتم و گر سَر برود
[...]
کس ندارم که پیامی برد از من به کسی
چون کنم دسترسم نیست به فریاد رسی
بر کسی شیفته ام باز من خام طمع
که چو من سوخته خرمن یله کرده است بسی
از منش یاد نمی آید و خود می داند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.