گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۸

 

گرت باید که تن خویش به زندان ندهی

آن به آید که دل خویش به شیطان ندهی

دیو مهمان دل توست نگر تا به گزاف

این گزین خانه بدان بیهده مهمان ندهی

آرزو را و حسد را مده اندر دل جا

[...]

ناصرخسرو
 

خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۱۹۴

 

چه کند عرش که او غاشیهٔ من بکشد

چون به دل غاشیهٔ حکم و قضای تو کشم

بوی جان آیدم از لب چو حدیث تو کنم

شاخ عز رویدم از دل چو بلای تو کشم

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۲۱۲

 

من که باشم که به تن رخت وفای تو کنم

دیده حمال کنم بار جفای تو کشم

گر تو بر من به تن و جان و دلی حکم کنی

هر سه را رقصکنان پیش هوای تو کشم

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۲۴۴

 

چه کند عرش که او غاشیه من نکشد

چون بدل غاشیه حکم وقضای تو کشم

بوی جان آیدم از لب که حدیث تو کنم

شاخ عز رویدم از دل که بلای تو کشم

خواجه عبدالله انصاری
 

خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۶۴ - و من طبقة الثانیه سمنون بن حمزة البغدادی

 

قوم اذا هجروا من بعد ما وصلوا

ما توا و هم یهوون کم بعثوا

واللّه لو یحلف العشاق انهم

سکری من البین یوم البین ما حثوا

خواجه عبدالله انصاری
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۶

 

رمضان موکب رفتن زره دور آراست

علم عید پدید آمد و غلغل برخاست

مرد میخوار نماینده بدستی مه نو

دست دیگر سوی ساقی که : می کهنه کجاست ؟

مطرب کاسد بی بیم بشادی همه شب (؟)

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

عید شاداب درختیست که تا سال دگر

از گل و میوۀ او بوی همی یابی و بر

بوی آن گل بترازد چو خرد کار دماغ

بر آن میوه بتازد چو خرد سوی جگر

زین گل و میوه همان به که یکی گیرد بار

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

دی در آمد ز در آن لعبت زیبا رخسار

نه چنان مست بغایت ، نه بغایت هشیار

طربی در دل آن ماه نو آیین زنبیذ

اثری در سر آن لعبت زیبا رخسار

از خم زلفش برگ سمنش غالیه پوش

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

جشن و نوروز دلیلند بشادی بهار

لاله رخسارا ، خیز و می خوشبوی بیار

طرب افزای بهار آمد و نوروز رسید

باز باید شد بر راه طرب پیش بهار

مطرب از رامش چون زهره نباید پرداخت

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۵

 

از هری گر سوی اوغان شوی، ای باد شمال

باز گویی ز هری پیش ملک صورت حال

گویی: آن شهر، کجا بود دل بخت بدو

شادمان همچو دل مرد سخی وقت نوال

بی تو امروز همی نوحه کند بخت برو

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۸

 

دوش در گردن شب عقد ثریا دیدم

نوعروسان فلک را به تماشا دیدم

رانده بودم همه شب گرد زوایای فلک

ماه را در فلک عقد ثریا دیدم

بود آوردۀ غواص شب از قلزم غیب

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۹

 

باز بر طرف مه از غالیه طغرا دیدم

زبرصفحۀ جان خط معما دیدم

تا بر اطراف سمن گشت محقق خط او

بندۀ عارض او روح معلا دیدم

دل من خستۀ خرماست ، که در اول کار

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۸

 

دوش تا روز فراخ آن صنم تنگ دهان

رخ چون لاله همی داشت ز می لاله ستان

رخ او لاله ستان بود و سر زلفک او

زنگیان داشت ستان خفته بر آن لاله ستان

گاه پیوسته همی گفت غزلهای سبک

[...]

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » مقطعات » شمارهٔ ۸

 

قطعۀ مدح مرا چون دل و چون دیدۀ خویش

از پی فخر بدارند بزرگان عجم

پس من آری بتن خویش فرستم بر تو

مدح گویم که مگر مزد فرستی بکرم

تو بدینار کسان آب مرا تیره کنی

[...]

ازرقی هروی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در مدح ابونصر مملان

 

ز پی آفت هر چیز پدید است سبب

سبب آفت من فرقت آن سیم غبب

گر سوی دیده من خواب نیاید نه شگفت

ور طرب سوی دل من نگراید نه عجب

کاندر آن بستد اندوه و غمش معدن خواب

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - فی المدیحه

 

ملکا تنت ز جان آمده جانت از خرد است

اورمزدی تو و فرخنده سپندارمذست

شادمان بنشین و ز دست دلفروز بتان

باده بستان که جهان با دل خصمانت بداست

وعده عمر تو از یزدان صدبار ده است

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - در مدح ابوالحسن علی لشگری

 

ای دلارام و دل آشوب و دلاویز پسر

عهد کرده بوفا با من و نابرده بسر

غم عشق تو روانم بلب آورده بلب

درد هجر تو توانم بسر آورده بسر

شمنان چون تو ندیدند و نبینند صنم

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - در مدح شاه ابونصر محمد در تهنیت عید

 

از غم هجر طراز همه خوبان طراز

زرد و باریکم و لرزانم چون تار طراز

بامید خبر یار و به طمع نظرش

بشبان سیه دیر و بروزان دراز

اگرم گوش بخارد نبرم دست بگوش

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰ - قصیده

 

ای بهنگام سخا ابر کف و دریا دل

مشتری خوار ز دیدار تو و ماه خجل

بر نوشته است بعمر ابدی ملک ترا

در ازل ایزد و در دست جهان داده سجل

ز سواران چگل خوار و خجل خیل عجم

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۷ - در مدح ابوالخلیل جعفر

 

چه بود بهتر و نیکوتر از این هرگز حال

داد پیدا شد و پنهان شد بیداد و محال

باز رفته بکنار و شده آواره غراب

یافته شیر نیستان و شده دور شگال

ماه چونان شده کو را نبود هیچ خسوف

[...]

قطران تبریزی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۵۰۲
sunny dark_mode