دوش تا روز فراخ آن صنم تنگ دهان
رخ چون لاله همی داشت ز می لاله ستان
رخ او لاله ستان بود و سر زلفک او
زنگیان داشت ستان خفته بر آن لاله ستان
گاه پیوسته همی گفت غزلهای سبک
گاه آهسته همی خورد قدحهای گران
نافه ها یافت ازو خانه پر از مشک سیاه
باغها دید ازو دیده پر از سرو روان
هرکس از جان و جهان گر سخنی پردازد
مر مرا جان و جهان خواند همی جان جهان
دهن کوچک او دیدم هنگام سخن
کز ظریفی دل من غالیه دان برد گمان
گفتم :آن غالیه دان چیست ؟ بخندید بتم :
که همی غالیه دان باز ندانی ز دهان ؟
گفتم : آری ، دل من عشق تو زانگونه ربود
که همی باز ندانم دهن از غالیه دان
گفت : بر روی منی شیفتۀ زار چنین ؟
گفتمش : شیفته بتوان شد بر روی چنان
گفت : ای شیفته ، بر خیر کسان رنجه مشو
که ترا گویند : ای شیفته برخیر کسان
گفتم : ارجان بخریداری عشق تو شتافت
پس چرا دل ببر آمد بخریداری جان ؟
گفت : رو هان ، که زیان تو بس اندک بودست
کم زیان تر ز تو در عشق توان بد ؟ نتوان
کاندرین قاعدۀ عشق نه اول تو بدی
کو بجان بود خریدار و بدل کرد زیان
بی زبان گر بجهان نور همی خواهی جست
مدح شد گوی و منه مدحت شه را ز زبان
میر میرانشه قاورد ، که از نسبت او
پادشاهان زمینند و بزرگان زمان
باوفاقش مدد اندر مدد آید نصرة
باخلافش قدم اندر قدم آید خذلان
همبر جودش یک قطره نیاید قلزم
همبر حلمش یک ذره نسنجد ثهلان
نام و نانست مراد همه خلق از همه شغل
وز پرستیدن او مایۀ نام آید و نان
نامدارست چو در بزم بخواهد ساغر
بی محاباست چو در رزم بپوشد خفتان
از عجایب بتواریخ درون بنویسند :
که فلان جای یکی شیر بیفگند فلان
و آنگه آن نقش ببندند و همی بنگارند
گاه بر جامۀ بغدادی و گه بر ایوان
علمی شد بجهان قصۀ بیژن ، که بکشت
با سواران عجم خوک دژ آگاه ژیان
کشتن خوک ز بیژن بشنیدم بخبر
کشتن شیر من از شاه بدیدم بعیان
بامدادی ز پی صید برون رفت بدشت
با می و مطرب و با پرده و بر جاس و کمان
می همی خورد بشادی ، که بیامد دو سه تن
از یکی بیشه و از شیر بدادند نشان
کشتن شیر ژیان را ننهد هیچ خطر
عزم شاهانه و تأثیر می و مرد جوان
بسوی شیر بجنبید و برون آمد شیر
سوی هامون شده از بیشه خروشان و دمان
از بلندی و ز پهنی و درشتی که نمود
راست گفتی که : نه شیرست هیونیست کلان
راست چون پنجۀ قصاب پر از خون ظفرش
چار معلاق ورا در سر هر پنجه نهان
در نشستی بزمین دست وی از قوت پای
که چنان در ننشیند بگل اندر سندان
راست گفتی که ز پولاد بد او را چنگال
راست گفتی که ز الماس بد او را دندان
مهرۀ گردن چون تخم سپندان کردی
بختیی را که سردست زدی در بن ران
تازی اسبان گرانمایه چو دیدند او را
برمیدند و نبردند کسی را فرمان
مرد هر سو بپراگند و بر آمد بسپهر
از دلیران شغب و نعره و از شیر فغان
از چپ و راست نگه کرد خداوند و بدید
سستی و چیرگی از مردم و از شیر ژیان
تیر بگزید و بپیوست و کمان بر بکشید
شیر مانند سوی شیر بپیچید عنان
شیر اگر چند همی سخت بکوشید بجنگ
خوردن زخم همان بود و شدن سست همان
بر سر دست فرو خفت زمانی ، که مگر
گردد آسوده و باز آید و سازد جولان
بیلکی شاه برون کرد و بپیوست و بزد
در بن گوشش و بر جای بیفگند ستان
جانش از شخص شجاعش ز ظفر بیرون شد
چون درآمد زره گوش بمغزش پیکان
زان زیان کار یکی شیر ژیان بود کزو
جان نبردی بسلامت گه کوشش ثعبان
چون زیان یافت از آن شست گشاد اندر حین
بی روان تر شد از آن شیر که در شادروان
ای امیری ، که در ایام تو خویشان ترا
چاکرانند کمر بسته به از نوشروان
پیش بازوی تو باریک بود چوب علم
اگر اندر خور بازوی تو سازند کمان
روز کوشش بده آسوده مبارز نکشند
نیزه ای را که بدان کار کنی در میدان
برگشاد تو و زخم تو نیاید حاجت
در خدنگ تو ورمح تو بپیکان و سنان
در سرم مدح تو جوید زمن ، ای شاه ، خرد
در تنم مهر تو پوید ، زمن ، ای شاه ، روان
تازیم لفظ خرد را ز مدیح تو کنم
چون سپهر و صدف از انجم و در در دوران
تا بهار آید ، چون فصل زمستان برود
تا خزان آید ، چون در گذرد تابستان
تازه بادا رخ خدام تو چون تازه بهار
سرد بادا دم بدخواه تو چون باد خزان
از تو پرتو بپذیرفته و فرخنه دو چیز :
رمضان با همه طاعاتش و عید رمضان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و جذابیت یک دختر است که لبهایش تنگ و چهرهاش چون لاله میدرخشد. شاعر از احساسات عمیق خود نسبت به او صحبت میکند و عشق و شیفتگی خود را بیان میکند. او در گفتگو با محبوبش از غزلهای عاشقانه و شراب میگوید، و در نهایت به مقایسه عشق و دلربایی او با داراییهای دنیوی میپردازد.
شاعر همچنین به وقایع تاریخی و نبردها اشاره میکند و داستانی از شجاعت و پیروزی یک شاه را روایت میکند. او از ولایتی بودن و قدرتمندی پادشاهان سخن میگوید و در انتها، ضمن祝 کریم و امید به روزهای بهتر، از فضایل و بزرگی شاه یاد میکند. در کل، این شعر ترکیبی از عشق، حماسه و مدح پادشاه است.
هوش مصنوعی: شب گذشته تا صبح، آن معشوق خوشچهره و لبوین، چهرهاش چون گل لاله، به خاطر مینوشی که داشت، زیبا و دلربا به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: صورتش مانند گل لاله بود و موهایش سیاه و بافته، گویی که بر آن گل لاله خوابیده است.
هوش مصنوعی: گاهی به طور مکرر شعرهای ملایم و سبک میسرود و گاهی آرام آرام شرابهای سنگین مینوشید.
هوش مصنوعی: عطر خوش مشک در فضایی پر از گل و باغ، حسّ زیبایی و نشاط را به وجود میآورد و مانند سروی سرسبز، احساس طراوت و شادابی را در دل ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: هر کسی که درباره جان و هستی چیزی بگوید، باید من را هم جزئی از جان و هستی به حساب بیاورد.
هوش مصنوعی: وقتی او صحبت میکرد، دهن کوچکش را دیدم و به خاطر ظرافتی که در کلامش بود، دل من را تحت تأثیر قرار داد و گمان کردم که او میتواند معجزهگر باشد.
هوش مصنوعی: گفتم: آن کسی که میداند چیست؟ او با خنده پاسخ داد: آیا واقعاً نمیدانی دربارهاش چه میگوید؟
هوش مصنوعی: به او گفتم: بله، دل من عشق تو را به گونهای تسخیر کرده که حالا نمیدانم باید چه بگویم یا چطور خود را بیان کنم.
هوش مصنوعی: او گفت: آیا بر روی من اینطور شیفته و نزار هستی؟ من پاسخ دادم: میتوان به خاطر چهرهای چون تو چنین شیفته شد.
هوش مصنوعی: گفت: ای دلبسته، خودت را به زحمت نینداز برای دیگران، چون آنها تو را اینگونه مینامند: ای دلبسته به خیر و خوبی دیگران.
هوش مصنوعی: گفتم: اگر تو برای عشق من به سرعت میدوی، پس چرا دل من برای خریدن جان میآید؟
هوش مصنوعی: گفت: برو، چون ضرر تو بسیار کم بود. آیا از تو در عشق، ضرری کمتر از این هم میتوان پیدا کرد؟ نه.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که در پایه و اصول عشق، تو در ابتدا کسی نبودی که جانش را بفروشد و زحمات و سختیها را بپذیرد. به عبارتی، عشق به نوعی نیازمند فداکاری و تعهد است که از خود نشان داده شود.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در جهان نور را جستجو کنی، باید در ستایش و مدح شاه، خود را از زبان و صحبت کردن آزاد کنی و به عمل بپردازی.
هوش مصنوعی: بزرگان و پادشاهان زمین، به خاطر ارتباطی که با او دارند، دارای ارزش و مقام هستند.
هوش مصنوعی: با اتحاد و همدلی میتوان از آزار و مشکلات رهایی یافت، اما اگر دچار اختلاف و دشمنی شویم، به جای یاری، شکست و سرخوردگی به سراغمان خواهد آمد.
هوش مصنوعی: بخشی از مهربانی و بزرگواری او به اندازهای است که حتی یک قطره از دریا نمیتواند آن را توصیف کند و صبر و بردباریاش به حدی است که هیچ چیز نمیتواند آن را اندازهگیری کند.
هوش مصنوعی: تمامی مردم به دنبال دو چیزند: نام و نان. هر حرفهای که داشته باشند، هدف نهایی آنها از عبادت او نیز به دست آوردن نام و نان است.
هوش مصنوعی: مشهور است کسی که در مجالس خوشگذرانی دلنازکی کند و به راحتی مینوشد، اما در میدان نبرد، با احتیاط و جدیت خود را آماده میکند.
هوش مصنوعی: در تاریخها نوشتهاند که در فلان مکان، شیر یک چیز خاصی انجام داده است.
هوش مصنوعی: در آن زمان، تصاویری را خلق میکنند و آنها را بر روی پارچههای بغدادی یا بر روی دیوارها نقش میزنند.
هوش مصنوعی: داستان بیژن در دنیا مشهور شده است، زیرا او با سواران ایرانی، خوکی را که در دژ آگاه به نام ژیان بود، کشت.
هوش مصنوعی: شندیدم که بیژن خوکی را کشت، اما من با چشمان خود دیدم که شاه شیر را کشت.
هوش مصنوعی: صبح زود، برای شکار به دشت رفت. او با خود شراب، نوازنده، پرده، و نیزه و کمان داشت.
هوش مصنوعی: شخصی مشغول نوشیدن است و خوشحال به نظر میرسد، چرا که گروهی از افراد از یک جنگل به نزد او آمدهاند و نشانههایی از قدرت و شجاعت خود را نشان میدهند.
هوش مصنوعی: کشتن شیر جنگل هیچ خطری ندارد وقتی ارادهای سلطنتی وجود دارد و تأثیر شراب و جوانی در میان است.
هوش مصنوعی: به سوی شیر بروید که شیر از جنگل به سمت هامون در حال حرکت است و فضای پرشوری را به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: از ارتفاع و وسعت و بزرگی که نشان دادی، به درستی میتوان گفت که این موجود نه شیر است، بلکه مخلوقی بزرگتر از آن است.
هوش مصنوعی: درست مانند پنجۀ قصابی که از خون پر شده و بر سر هر انگشتش نمادهایی پنهان وجود دارد.
هوش مصنوعی: در یک نشست، اگر دست او به زمین بخورد، به خاطر قوی بودن پاهایش، همچون گل در سندان فرو نخواهد رفت.
هوش مصنوعی: درست گفتی که او دارای چنگالی از جنس پولاد است و دندانهایی از الماس.
هوش مصنوعی: گوشوارهای که به گردن آویختهای، مانند تخم گرانبهایی است. بختی را که با دستان سرد به خود جذب کردهای، در عمق وجودت نگهداشتهای.
هوش مصنوعی: گروهی از اسبهای باارزش وقتی او را دیدند، به سمت او آمدند و هیچکسی نتوانست آنان را متوقف کند.
هوش مصنوعی: مردان در هر جا پراکنده شدند و از دلیران در آسمان صدای شگفت و نعره به گوش میرسد و از شیر فریادهایی بلند آمده است.
هوش مصنوعی: خداوند از هر سو به اوضاع نگریست و ضعف و قوت را در مردم و شیران مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: تیری از کمان رها شد و به هدف رسید، سپس کمان را کشید و به سرعت مانند شیری به سمت شیر دیگر رفت.
هوش مصنوعی: اگر شیر هم تلاش کند و خیلی کوشش کند، در نهایت اگر زخمی بخورد، نتیجهاش مانند قبل خواهد بود و ضعیف میشود.
هوش مصنوعی: مدتی بر روی دست خوابید که شاید زمانی آسوده خاطر شود و دوباره به زندگی و شادی برگردد.
هوش مصنوعی: شاه بیلکی را به بیرون برد و به او ضربهای زد که در گوشش فرورفت و او را به زمین انداخت.
هوش مصنوعی: جان شجاع او از پیروزی جدا شد، وقتی که تیر به مغزش برخورد کرد و از زرهاش خارج شد.
هوش مصنوعی: به خاطر آن خسارتی که یکی از شیران ژیان به وجود آورد، جان از آن خطر نجات نیافت و لحظهای که آن تلاش سخت بود، زندگی به خطر افتاد.
هوش مصنوعی: زمانی که از آن شست زیان دید، در حین کار احساس آزاد بودن کرد و از آن شیر که در جوی آب قرار دارد، بیحرکتتر شد.
هوش مصنوعی: ای فرمانروا، در روزگار تو نزدیکان و خویشان تو با ارادت و خدمتگزاری به تو در حال تلاش هستند، که این وضعیت بهتر از زمان نوشروان است.
هوش مصنوعی: اگر بخواهند کمان را برای تو بسازند، چوبی که برای آن استفاده میشود، باید در برابر قدرت و بازوی تو مناسب باشد وگرنه باریک خواهد بود.
هوش مصنوعی: در روزهایی که تلاش میکنی، نباید راحت بنشینی و به نبرد نپردازید. از نیزهای که برای فعالیت در میدان به کار میبری، استفاده نکن.
هوش مصنوعی: تو زخم خنجر خود را به نمایش گذاشتی، و نیازی به تیراندازی و پرتاب کردن تیر ندارم. تحصیل کردهام تا خوب ماهر باشم.
هوش مصنوعی: در ذهن من، تو را ستایش میکند، ای شاه! در وجودم، عشق تو جریان دارد، ای شاه!
هوش مصنوعی: همچون آسمان و صدف که از ستارهها پر میشوند، من نیز میخواهم سخن خرد را از ستایش تو پر کنم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که بهار بیاید، باید منتظر بذاریم که زمستان تمام شود؛ و همچنین باید بپذیریم که تا خزان برسیم، تابستان هم باید بگذرد.
هوش مصنوعی: بیا چهرهات مانند بهار تازه و سرشار از زندگی باشد و دم بدخواهان تو همچون باد خزان، سرد و تلخ.
هوش مصنوعی: دو چیز که از تو نور و برکت گرفتهاند، یکی ماه رمضان با تمام عبادتهایش و دیگری عید رمضان است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نتوان کردازین بیش صبوری نتوان
کار از آن شد که توان داشتن این راز نهان
با چنین حال زمن صبرو نهان کردن راز
همچنان باشد کز ریگ روان آب روان
تو ندانی که مراکارد گذشته ست ز گوشت
[...]
گذری گیر از آن پس به سوی لالهستان
طوطیان بین همه منقار به پرخفته ستان
هریکی همچو یکی جام دروغالیهدان
بالش غالیه دانش را میلی به میان
گل چو بشکفت زمین گشت پر از آب روان
بگل و آب روان تازه بود جان جهان
هرکجا چشم زنی هست زمین نرگس زار
هرکجا پای نهی هست زمین لاله ستان
سبزه را باد پر از عنبر کرده است کنار
[...]
عید باکوکبهٔ خویش درآمد به جهان
وز جهان با سپه خویش برون شد رمضان
نوبت باده و چنگ طربانگیز رسید
نوبت شربت و طبل سَحَر آمد به کران
کرد باید طرب آغاز که در نوبت عید
[...]
ای خردمند اگر گوش سوی من داری
قطعهای بر تو بخوانم که عجب مانی از آن
در جهانداری و فرماندهی خلق خدای
بر سزاواری سلطان بنمایم برهان
سیصد و سیزده پیغمبر مرسل بودند
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.