گنجور

 
ازرقی هروی

قطعۀ مدح مرا چون دل و چون دیدۀ خویش

از پی فخر بدارند بزرگان عجم

پس من آری به تن خویش فرستم بر تو

مدح گویم که مگر مزد فرستی به کرم

تو به دینار کسان آب مرا تیره کنی

حشمت شعر و خط من بفروشی به درم

لیکن آخر ز چنان روی کجا بتوانم

برسانم به وجیه و به شرف شکر تو هم ؟

گر به مدح تو کنون هیچ قلم بردارم

این سر انگشت قلم گیر قلم باد ، قلم