گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۷

 

یکدلم گرچه پریشان نظرم ساخته عشق

گوشه گیرم که چنین در به درم ساخته عشق

از قفس ماندم و پرواز به دردم نرسید

مگر از پرده دل بال و پرم ساخته عشق

تا در آیینه دیگر نشناسم خود را

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۱

 

گرچه سودای تو یک عمر به سر داشته‌ام

بیخودم بیخود اگر از تو خبر داشته‌ام

مژه واری قدم از دیده برون نگذاری

گر بدانی چقدر پاس نظر داشته‌ام

یافتم عمر ابد از نگه باز پسین

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۲

 

در زمین دل خود تخم رضا کاشته ام

هر نفس خرمن شکری است که برداشته ام

با خیالت همه در خلوت یک حیرانی

دیده ام برگ گل و آینه پنداشته ام

به چه رو طوطی آیینه دیدار شوم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۹

 

نگران که بود رشک به حسرت دارم

لاف مهر که زند داغ محبت دارم

وصل اگر هست خموشی گره اظهار است

بس خجالت که زهمراهی فرصت دارم

تشنه کشتن خود ساخته آسودگیم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۳

 

خصم را زخمی شمشیر تحمل دارم

گل فتح است اگر داغ تنزل دارم

از فریب نگهی صید تغافل شده ام

دل پروانه و بیتابی بلبل دارم

دارم آتشکده در سینه خود همچو سپند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۶

 

حرفی از شعله خویت به زبان می آرم

شمع را همچو نی امشب به فغان می آرم

غیرتم بین که ز تأثیر محبت هر دم

تا نبردم دلت از دیده نهان می آرم

گریه گرم و رخ زرد نظر کن که چو شمع

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۶

 

کو جنون کز می سودا قدحی نوش کنم

عقل را بیخود از این نشئه سرجوش کنم

هر نفس تا نکشم خجلت اظهار دگر

حرف او گویم و دانسته فراموش کنم

گرنه سیلی خور غیرت شوم از وصف کسی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۳

 

دشمن و دوست بگو با هم در ساخته ایم

ساغر حوصله را شیر و شکر ساخته ایم

چقدر سرو ببالد که درآید به نظر

قد رعنای تو را مد نظر ساخته ایم

چمن الفت و آیینه حیرت داریم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۷

 

زخم دل گر شده بیکار به مرهم ندهیم

گل بی خنده به سیرابی شبنم ندهیم

چشم صلح از تو نداریم مکش منت ناز

جنگ بی آشتیی را به دو عالم ندهیم

حسن و عشق از دو طرف خوب به هم ساخته اند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۵

 

به نهانخانه وحدت گذری پیدا کن

پیرو دل شو از خود خبری پیدا کن

دهر یک بزم تجلی است چه هجران چه وصال

از شب هجر سواد نظری پیدا کن

می توان سوخت به یک چشم زدن عالم را

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۹

 

قتل ارباب هوس نامزد ناز مکن

سوی این قوم نگاه غلط انداز مکن

گوش کم حوصله چون دیده دل محرم نیست

مکش از رشک مرا لب به سخن باز مکن

برگریزان پر و بال بهار دگر است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۸

 

همه تن آینه ای دست بر آیینه منه

سوی خود بین و عبث در نظر آیینه منه

خبر از خویش نداری خبری می شنوی

پر به کف ای ز خدا بی خبر آیینه منه

در تماشای رخت شش جهت آیینه گرند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۰

 

اگر از خنده گر از چین جبین ساخته ای

مزد چنگت که ندیدیم چنین ساخته ای

گر سلیمان دو عالم بشوی می رسدت

از شکست دل ما نقش نگین ساخته ای

ای که در زمزمه عربده دستی داری

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۲

 

نکند گرچه کسی گوش به فریاد کسی

هیچ کافر نکشد منت امداد کسی

هر چه می گویی از آن عربده جو می آید

آه از آن دم که به افسون رود از یاد کسی

بیش از این هم چه کند صنعت آیینه گران

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲

 

دیده پاک حباب می حال است اینجا

لب خاموش دم صبح خیال است اینجا

نمک صید نکردن فره صیاد است

دام صد پاره به از بستن بال است اینجا

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰

 

نیست در سر هوس جوش خریدار مرا

می گدازد چه کنم گرمی بازار مرا

در بهاری که گلش رنگ حیا داشته است

باغبان است ندیده است به گلزار مرا

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۲

 

صبح بیدار ندارد نظر پاک مرا

آب در شیر کند دیده نمناک مرا

راز او خجلت رسوایی محشر نکشد

نتوان جست به صحرای عدم خاک مرا

اختیارش تر صاف است چراغش روشن

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۷

 

گل غم داغ جنون سوخته تا بر سر ما

تشنه خون تمناست لب ساغر ما

گرمی عشق و سیه بختی و دلسوختگی

می توان دید در آیینه خاکستر ما

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۵

 

می کند مشق تپیدن دل دیوانه ما

بال پرواز شود باده به پیمانه ما

حاصل نشو و نما دیده بیدار شود

گشته صحرا صدف پر گهر از دانه ما

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴۶

 

سینه صافند به هم عاقل و دیوانه ما

زهد و مستی دو حبابند ز پیمانه ما

خشت این غمکده نقشی ز خرابی دارد

جلوه سیل غباری است ز ویرانه ما

از خیال لب لعل تو به شور آمده ایم

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode