گنجور

 
اسیر شهرستانی

همه تن آینه ای دست بر آیینه منه

سوی خود بین و عبث در نظر آیینه منه

خبر از خویش نداری خبری می شنوی

پر به کف ای ز خدا بی خبر آیینه منه

در تماشای رخت شش جهت آیینه گرند

بیش از این منت دیدار بر آیینه منه

لذت وصل مپرس از دل ظاهر بینان

نام کوته نظر بدگهر آیینه منه

سعی کن تا دل بیدار به دست آید اسیر

دیده گر هست به دیوار و در آیینه منه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode