گنجور

 
اسیر شهرستانی

نکند گرچه کسی گوش به فریاد کسی

هیچ کافر نکشد منت امداد کسی

هر چه می گویی از آن عربده جو می آید

آه از آن دم که به افسون رود از یاد کسی

بیش از این هم چه کند صنعت آیینه گران

درس بینش نتوان خواند به امداد کسی

رفتم از خاطرش اما نفسی بی من نیست

نتوان برد فراموشیم از یاد کسی

شعله داد از نفسی خرمن هستی بر باد

نکند رو به خرابی دل آباد کسی

یک سخن بر ورق دفتر ایجاد بس است

تا قیامت نشود هیچ کس استاد کسی

هست اقلیم محبت ستم آباد اسیر

هیچ کس شکوه نکرده است زبیداد کسی