گنجور

 
اسیر شهرستانی

کو جنون کز می سودا قدحی نوش کنم

عقل را بیخود از این نشئه سرجوش کنم

هر نفس تا نکشم خجلت اظهار دگر

حرف او گویم و دانسته فراموش کنم

گرنه سیلی خور غیرت شوم از وصف کسی

انجمن را چو قدح یک لب خاموش کنم

با گل زخم تو در باغ نمانم که مباد

غنچه را زخمی خمیازه آغوش کنم

ای خوش آن دولت سرشار که از صید اسیر

حلقه ای از خم فتراک تو در گوش کنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode