گنجور

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

من که باشم که می لعل بآن ماه کشم؟

بگذارید که حسرت خورم و آه کشم

بس که دریافت مرا لذت خونخواری عشق

دل نخواهد که: دگر باده دلخواه کشم

تا کند سوی من از راه ترحم نظری

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

گر بخاکم گذرد یوسف گل پیرهنم

بوی پیراهن یوسف شنوند از کفنم

بفراق تو گرفتار ترم روز بروز

کس باین روز گرفتار مبادا که منم!

کوه غم گشتم و هر لحظه کنم سینه خویش

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

جان من، جان و دل خویش نثار تو کنم

بود و نابود همه در سر کار تو کنم

تا دگر دور نیفتد ز رخت مردم چشم

خواهمش بر کنم و خال عذار تو کنم

همچو سگ با تو سراسیمه ام، ای طرفه غزال

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

دوستان، عاشقم و عاشق زارم، چه کنم؟

چاره صبرست، ولی صبر ندارم، چه کنم؟

ریخت خون جگر از گوشه چشمم بکنار

و آن جگر گوشه نیامد بکنارم، چه کنم؟

ای طبیب، این همه زحمت مکش و رنج مبر

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

یار بی رحم و من از درد بجانم، چه کنم؟

من چنین، یار چنان، آه! ندانم چه کنم؟

میروم، گریه کنان، نعره زنان، سینه کنان

مست و دیوانه و رسوای جهانم، چه کنم؟

بی تو امروز بصد حسرت و غم زیسته ام

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

آنکه از درد دل خود بفغانست منم

وانکه از زندگی خویش بجانست منم

آنکه هر روز دل از مهر بتان بردارد

چون شود روز دگر باز همانست منم

آنکه در حسن کنون شهره شهرست تویی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

جلوه های قد دلجوی ترا بنده شوم

نازکی های گل روی ترا بنده شوم

بنده را با سر هر موی تو مهر دگرست

بر سرت گردم و هر موی ترا بنده شوم

غیر ازین چاره ندارم، پی دخل کویت

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

من سگ یارم و آن نیست که بیگانه شوم

لیک می ترسم از آن روز که دیوانه شوم

ای فلک، شمع شب افروز مرا سوی من آر

تا بگرد سر او گردم و پروانه شوم

من همان روز که افسون تو دیدم گفتم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

خرم آن روز کزین محنت و غم باز رهم

بمراد دل ازین درد و الم باز رهم

رفت مجنون و ازین داغ جگر سوز برست

می روم تا من دلسوخته هم باز رهم

نیست امکان خلاصی ز تو در ملک وجود

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

روز عیدست، سر راهگذاری گیریم

ماهرویی بکف آریم و کناری گیریم

شاهدان دست بخون دل ما کرده نگار

ما درین غم که: کجا دست نگاری گیریم؟

گرد خواهیم شد و دامن آن یار گرفت

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

ای سگ آن سر کو، ما و تو یاران همیم

خاک پاییم، بهر جا که روی در قدمیم

یار ما نیست ستمگار و جفا پیشه، ولی

ما ز بخت بد خود قابل جور و ستمیم

هیچ کس نیست، که او را بجهان نیست غمی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

نوبهارست، بیا، تا قدحی نوش کنیم

باشد این محنت ایام فراموش کنیم

ساقیا، هوش و خرد تفرقه خاطر ماست

باده پیش آر، که ترک خرد و هوش کنیم

حد ما نیست که پیش تو بگوییم سخن

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

ای گل، از شکل تو با ناز و خرامت گویم

هر چه گویم همه داری، ز کدامت گویم؟

تو پری، یا ملکی؟ یا مه اوج فلکی؟

حیرتم سوخت، ندانم، بچه نامت گویم؟

قد برافراختی و سرو بلندت گفتم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

من گرفتار و تو در بند رضای دگران

من ز درد تو هلاک و تو دوای دگران

گنج حسن دگران را چه کنم بی رخ تو؟

من برای تو خرابم، تو برای دگران

خلوت وصل تو جای دگرانست، دریغ!

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

ای پریچهره من، چند نشینی بکسان؟

دامن چون تو گلی حیف که گیرند خسان!

ماه من، چند باغیار کنی هم نفسی؟

تیره شد آینه لطف تو زین هم نفسان

پیش هر سفله بشیرین سخنی لب مگشا

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

صبح امید همانست و رخ یار همان

تار آن طره شبرنگ و شب تار همان

نیست چون هیچ تفاوت ز رقیبان با من

پیش تو یار همان باشد و اغیار همان

طی شد افسانه هر عاشق و معشوق، که بود

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

جان به حسرت نتوان بی‌رخِ جانان دادن

خواهمش دیدن و حیران شدن و جان دادن

دو جهان در عوض یک سر موی تو کم است

دل و جان خود چه متاعی‌ست که نتوان دادن؟

جرعه‌ای بخش از آن لب، که ثوابی‌ست عظیم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

تا بکی تند شوی بهر جفای دل من؟

چند روزی بوفا کوش برای دل من

گر تو میداشتی این آتش پنهان، که مراست

دل بی رحم تو میسوخت، چه جای دل من؟

حاش لله! که دلم ترک تو گوید بجفا

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

چند پنهان کنم افسانه هجران از تو؟

حال من بر همه پیداست، چه پنهان از تو؟

شمع جمعی و همه سوخته وصل تواند

گنج حسنی و جهانی همه ویران از تو

باری، ای کافر بی رحم، چه در دل داری؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳

 

بر سر راه تو بودم، که رسیدی ناگاه

جلوه‌ای کردی و آن جلوه مرا برد ز راه

گر به سرحلقهٔ تسبیح ملک باز رسی

قدسیان نعره برآرند که: سبحان الله!

گر به منزلگهِ وصلت نرسم معذورم

[...]

هلالی جغتایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode