گنجور

 
هلالی جغتایی

ای سگ آن سر کو، ما و تو یاران همیم

خاک پاییم، بهر جا که روی در قدمیم

یار ما نیست ستمگار و جفا پیشه، ولی

ما ز بخت بد خود قابل جور و ستمیم

هیچ کس نیست، که او را بجهان نیست غمی

ما که بی قید جهانیم، گرفتار غمیم

بیش و کم هر چه بما میرسد از غیب نکوست

تو مپندار که: ما در طلب بیش و کمیم

آمدیم از عدم، از ما اگرت هست ملال

باز ما را بنگر: ساکن کوی عدمیم

از در خویش مران، همچو هلالی، ما را

حرمتی دار، که ما ساکن بیت الحرمیم

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
میرزا حبیب خراسانی

ما فرو مانده در این ره به نخستین قدمیم

بحقیقت نه وجودیم که عین عدمیم

تو چه حداد در این کوره و ما همچو دمیم

هر چه خواهی بدم اندر دل ما، تا بدمیم

پدر ما عرب و مادر ما از عجم است

[...]

حاجب شیرازی

ما خرابات نشینان همه همرنگ همیم

در نهان عین وجودیم و به ظاهر عدمیم

کارفرمای بلاعزل قضا و قدریم

راه پیمای بیابان حدوث و قدمیم

بسر مرده دلان و به ره گمشدگان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه