گنجور

 
هلالی جغتایی

روز عیدست، سر راهگذاری گیریم

ماهرویی بکف آریم و کناری گیریم

شاهدان دست بخون دل ما کرده نگار

ما درین غم که: کجا دست نگاری گیریم؟

گرد خواهیم شد و دامن آن یار گرفت

تا باین شیوه مگر دامن یاری گیریم

بی قراریم و بمنزلگه وصل آمده ایم

آه! اگر چرخ نخواهد که قراری گیریم

ما بجان صید سواران کمان ابروییم

کشته گردیم که: فتراک سواری گیریم

عاشقانیم و ز کار همه عالم فارغ

ما نه آنیم که هرگز پی کاری گیریم

عید شد، خیز، هلالی، که بعشرتگه باغ

جام گلگون ز کف لاله عذاری گیریم