گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷۹

 

پند ناصح به جنون من افگار افزود

شربت تلخ به بدخویی بیمار افزود

هیچ کس عقده ای از کار جهان باز نکرد

هرکه آمد گرهی چند بر این کار افزود

زهد را پیشه گرفتم که ز غفلت برهم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸۰

 

رفت در خلوت مینا گل و بلبل آسود

بلبل از ناله فرو بست لب و گل آسود

شعله گرمی هنگامه گلزار نشست

غنچه شد شهرت گل، دیده بلبل آسود

دم شمشیر تغافل همه را با من بود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸۱

 

جگر تشنه محال است که سیراب شود

گر عقیق لب او در دهنم آب شود

چه غم از تابش خورشید قیامت دارد؟

هرکه در سایه شمشاد تو در خواب شود

تخم امید برومند نگردد ز بهار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸۲

 

از ملامت دل روشن گهران شاد شود

دیو در شیشه این جمع پریزاد شود

دشمنان گر ز پریشانی من خوشوقتند

چه ازین به که دلی چند ز من شاد شود؟

در بیابان طلب گر نفسی راست کنم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸۳

 

طایری را که به دام تو گرفتار شود

دانه در حوصله اش گوهر شهوار شود

می کند کعبه نفس سوخته استقبالش

هرکه را صدق طلب قافله سالار شود

خاک را زلزله از جای اگر بردارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸۴

 

گل رخسار تو هرجا که نمودار شود

باغ بر شبنم گل بستر بیمار شود

عشق فکر دل افگار ز من دارد بیش

دایه پرهیز کند طفل چو بیمار شود

آن که از چشم تو افکند مرا بی تقصیر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸۵

 

کل به خون غوطه خورد جزو چو افگار شود

دایه پرهیز کند طفل چو بیمار شود

باده گر آب حیات است به اندازه خوش است

خون چو بسیار شود نشتر آزار شود

از پریشان نظری بس که دلم مجروح است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸۶

 

چه بهشتی است که دستم کمر یار شود

مغرب بوسه ام آن مشرق گفتار شود

برندارم لب خود آنقدر از لعل لبش

که دل خسته ام از درد سبکبار شود

گرد آن شمع جهانسوز بگردم چندان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸۷

 

کی بود دل به سر کوی تو سیار شود؟

گل دستار من آن سایه دیوار شود

عجبی نیست که از طالع وارون اثرم

موج صیقل مدد سبزه زنگار شود

پای در دامن زنجیر جنون پیچیدیم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸۸

 

نیست ممکن دل ازان جان جهان سیر شود

حسن از آیینه محال است که دلگیر شود

دهن تنگ تو هرجا که به گفتار آید

لب رنگین سخنان غنچه تصویر شود

بیقرار تو چو مجنون ننشیند از پا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸۹

 

شوق را صبر محال است عنانگیر شود

که شنیده است نیستان قفس شیر شود؟

از عنانگیری خاشاک چه پروا دارد؟

سیل را چون کشش بحر عنانگیر شود

تا توان در قدم خم چو فلاطون گذراند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹۰

 

از ریاضت دل اگر آینه پرداز شود

چون صدف مخزن چندین گهر راز شود

طاقت حرف سبک نیست گرانقدران را

کاه، دیوار مرا شهپر پرواز شود

نبود سیرت شایسته خودآرایان را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹۱

 

خط ازان صفحه رخسار سخنساز شود

طوطی از پرتو این آینه غماز شود

در ته زلف، رخش پرده گداز نظرست

آه ازان روز که این آینه پرداز شود

از نظربازی بی پرده ارباب سخن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹۲

 

گل بی خار درین غمکده کم سبز شود

دست در گردن هم شادی و غم سبز شود

حاصل ما دل پاره است، چنین می باشد

سرزمینی که به شورابه غم سبز شود

طی شد ایام برومندی ما در سختی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹۳

 

گوهری نیست سخنهاش که از گوش شود

نمکی نیست لب او که فراموش شود

حلقه ای نیست دو زلفش که برآید از گوش

یاد رویش نه چراغی است که خاموش شود

خط سبزش سبقی نیست که از یاد رود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹۴

 

از نظر دورکی آن خط بناگوش شود؟

طفل را چون شب آدینه فراموش شود؟

شد یکی صد ز خط سبز فروغ رخ او

این نه آن شعله شوخ است که خس پوش شود

چند در خانه زین سیر توان کرد ترا؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹۵

 

باده در شیشه و پیمانه من سنگ شود

سبزی بخت بر آیینه من زنگ شود

تا فشاندم به جهان دست سبکبار شدم

شود آسوده فلاخن چو سبک سنگ شود

بر زمین می زندش سنگدلیهای فلک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹۶

 

حرص را تشنگی افزون به زر و مال شود

چشم آیینه کجا سیر ز تمثال شود؟

بهره خواجه ز اسباب به جز محنت نیست

عرق از بار گران قسمت حمال شود

تا نمیرد، ز تردد نکشد پای حریص

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹۷

 

باده کو تا به من آن تلخ زبان رام شود؟

تلخی می نمک تلخی بادام شود

بوسه در ذائقه اش باده لب شیرین است

تلخکامی که بدآموز به دشنام شود

رهنوردان ترا مرگ نگیرد دامن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹۸

 

اگر از همسفران پیشتر افتم چه شود؟

پیش ازین قافله همچون خبر افتم چه شود؟

مرده ام تا ز دل سنگ برون آمده ام

در دل سوخته ای چون شرر افتم چه شود؟

شهر چون لاله به دلسوختگان زندان است

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۹۳
۲۹۴
۲۹۵
۲۹۶
۲۹۷
۵۰۲
sunny dark_mode