گنجور

 
صائب تبریزی

شوق را صبر محال است عنانگیر شود

که شنیده است نیستان قفس شیر شود؟

از عنانگیری خاشاک چه پروا دارد؟

سیل را چون کشش بحر عنانگیر شود

تا توان در قدم خم چو فلاطون گذراند

چه ضرورست کس آلوده تعمیر شود؟

هرکه در کیش وفا راست نباشد چو خدنگ

دیده اش چون گل کاغذ هدف تیر شود

زاهد خشک کجا، پیچ و خم عشق کجا؟

آهن سرد محال است که زنجیر شود

رهبر کعبه مقصود ثبات قدم است

قطع این راه محال است به شبگیر شود

دیده آینه از عکس ندارد سیری

چشم صائب ز تماشای تو چون سیر شود؟

 
 
 
عرفی

مست عشق تو که میدان طلب از شیر شود

شیر مست است که در بیشهٔ شمشیر شود

چشم شایستهٔ دیدار فرو می بندم

بر سِتم نیست اگر کار اجل دیر شود

مرد میدان تو را ناز کُشد، نی شمشیر

[...]

صائب تبریزی

نیست ممکن دل ازان جان جهان سیر شود

حسن از آیینه محال است که دلگیر شود

دهن تنگ تو هرجا که به گفتار آید

لب رنگین سخنان غنچه تصویر شود

بیقرار تو چو مجنون ننشیند از پا

[...]

نیر تبریزی

در قیامت اگرم زلف تو زنجیر شود

دل ز دوزخ میر اندیشه که دلگیر شود

جان شیرین من است آن لب میگون جانا

حاش لله که کس از جان چنین سیر شود

تا نظر میرود از موی تو سر پیدا نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه