گنجور

 
صائب

گل بی خار درین غمکده کم سبز شود

دست در گردن هم شادی و غم سبز شود

حاصل ما دل پاره است، چنین می‌باشد

سرزمینی که به شورابهٔ غم سبز شود

طی شد ایام برومندی ما در سختی

همچو آن دانه که در زیر قدم سبز شود

اگر از تشنه‌لبی آب شود دانهٔ دل

به ازان است که از ابر کرم سبز شود

نیست غیر از دل خرسند درین خارستان

کف خاکی که در او باغ ارم سبز شود

تا بود ریشهٔ قارون به زمین، هیهات است

که درین باغ نهالی ز کرم سبز شود

گر براندازی ازان روی عرقناک نقاب

سر بسر ریگ بیابان عدم سبز شود

می‌توان بخت برومند به خون خوردن یافت

که ز میرابی شمشیر، عَلَم سبز شود

آنقدر در حرم از شوق تو اشک افشانم

که چو طوطی پر مرغان حرم سبز شود

گر چنین عشق تو بر سنگدلان زور آرد

سبحهٔ برهمن از اشک صنم سبز شود

بگسل از صحبت این همسفران تا چون خضر

هرکجا پای نهی جای قدم سبز شود

از سخن‌های تو صائب که ازو آب چکد

عجبی نیست اگر لوح و قلم سبز شود

 
 
 
صائب تبریزی

گل بی خار درین غمکده کم سبز شود

دست در گردن هم، شادی و غم سبز شود

فیاض لاهیجی

تخم دلخواه درین مزرعه کم سبز شود

دانة عیش فشاندیم که غم سبز شود

نشئة یأس بلندست نباشد عجبی

تخم امید اگر بر سر هم سبز شود

رنگ و بوی هوس از بوم بر دل مطلب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه