گنجور

 
صائب تبریزی

جگر تشنه محال است که سیراب شود

گر عقیق لب او در دهنم آب شود

چه غم از تابش خورشید قیامت دارد؟

هرکه در سایه شمشاد تو در خواب شود

تخم امید برومند نگردد ز بهار

سبز وقتی شود این دانه که دل آب شود

هرکه یک چند درین دایره بر خود پیچد

در کف بحر بقا خاتم گرداب شود

زخم اغیار به صد کان نمک بی نمک است

داغ ما نیست نمکسود ز مهتاب شود

عشق آخر به دل غمزده می پردازد

بحر روشنگر آیینه سیلاب شود

خار در پیرهن بیخبران گل گردد

مژه در دیده بیدرد رگ خواب شود

طوطی از پرتو آیینه شود حرف شناس

سخن آن روز شود سبز که دل آب شود

از دم گرم تو صائب که زوالش مرساد!

دل اگر بیضه فولاد بود آب شود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جمال‌الدین عبدالرزاق

ایکه خورشید زشرم دل تو آب شود

هفت دریا زسرانگشت تو غرقاب شود

حاکم مشرق و مغرب که همی بهر شرف

باغ اقبال ترا چرخ چو دولاب شود

کلک دین پرور تو واهب ارزاق شدست

[...]

خواجوی کرمانی

باش تا روی تو خورشید جهانتاب شود

بشکر خنده عقیقت شکر ناب شود

باش تا شمع خیال تو بهنگام صبوح

مجلس افروز سراپرده ی اصحاب شود

باش تا آهوی شیر افکن روبه بازت

[...]

اهلی شیرازی

لبت از روزه چرا خشک چو عناب شود

لعل سیراب تو حیف است که بی آب شود

آفتابا بگشا روزه چو بی تاب شوی

حیف از چشمه خورشید که بی تاب شود

گلی از وصل تو چینم مگر آندم که تو را

[...]

سلیم تهرانی

تیغ بردار که چون حوصله بی تاب شود

کشتن ما به تو دشوار چو سیماب شود

می پرستان همه از آتش ما می سوزند

روزن خانه ببندیم که مهتاب شود

می به یادم مکن ای دوست به ساغر که مباد

[...]

جویای تبریزی

عجزم از عشق محال است عنان تاب شود

حسن این بادیه سد ره سیلاب شود

هر که لبریز هوای تو بود همچو حباب

پیرهن بر تنش از آتش دل آب شود

بسکه سرگشتگی از صورت حالم پیداست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه