گنجور

 
صائب تبریزی

چه بهشتی است که دستم کمر یار شود

مغرب بوسه ام آن مشرق گفتار شود

برندارم لب خود آنقدر از لعل لبش

که دل خسته ام از درد سبکبار شود

گرد آن شمع جهانسوز بگردم چندان

که پر سوخته ام شعله دیدار شود

گر من از تلخی این درد بمیرم حیف است

که شکر خنده او شربت بیمار شود

از جگر خوردن ما عشق جگردار شده است

که شرر شعله سرکش ز خس و خار شود

خط اگر گرد رخت رنگ قیامت ریزد

چشم مست تو محال است که هشیار شود

پای بیرون منه از گوشه عزلت صائب

تا گلستان جهان یک گل بی خار شود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صوفی محمد هروی

دیگ حلوای تر آن روز که بر بار شود

ز انتظارش به جهان دیده من چار شود

رازهائی که نهان در دل گیپا باشد

خرم آن روز که در پیش من اظهار شود

هر که زناج بدیدار او به کمندش شد اسیر

[...]

میلی

بعد عمری که دمی یار من زار شود

پرده شرم مرا مانع دیدار شود

شمع من! منع من از آه شرربار مکن

که ترا این سبب گرمی بازار شود

چون شود بر سر آزار من، اینش غرض است

[...]

کلیم

هر دلی کز غم این حادثه افکار شود

چون جرس آبله هایش بفغان یار شود

بسکه سررشته کارم شده زین دهشت کم

گریه در راه گلو رهبر گفتار شود

محفلی را که کند گرم کلام قدسی

[...]

صائب تبریزی

طایری را که به دام تو گرفتار شود

دانه در حوصله اش گوهر شهوار شود

می کند کعبه نفس سوخته استقبالش

هرکه را صدق طلب قافله سالار شود

خاک را زلزله از جای اگر بردارد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سعیدا

چشم او را نگذارید که هشیار شود

فتنه را مصلحت آن نیست که بیدار شود

یار گیرم که نمودار شود کو چشمی

که به یک مرتبه شایستهٔ دیدار شود

دل ما رنگ تعلق نپذیرد هرگز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه