چه بهشتی است که دستم کمر یار شود
مغرب بوسه ام آن مشرق گفتار شود
برندارم لب خود آنقدر از لعل لبش
که دل خسته ام از درد سبکبار شود
گرد آن شمع جهانسوز بگردم چندان
که پر سوخته ام شعله دیدار شود
گر من از تلخی این درد بمیرم حیف است
که شکر خنده او شربت بیمار شود
از جگر خوردن ما عشق جگردار شده است
که شرر شعله سرکش ز خس و خار شود
خط اگر گرد رخت رنگ قیامت ریزد
چشم مست تو محال است که هشیار شود
پای بیرون منه از گوشه عزلت صائب
تا گلستان جهان یک گل بی خار شود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات به توصیف عشق و دلبستگی خود به معشوق میپردازد. او از زیباییها و لذتهای عشق میگوید و میخواهد هر لحظه در کنار یار باشد. احساساتش به گونهای است که عشق، درد و لذت را با هم تجربه میکند، و به نوعی رنج عشق را مقدس و زیبا میداند. در نهایت، شاعر از عزلت و دوری از دنیا میگوید و خواهان پیوستن به معشوق و حضور در دنیای زیبا و بیدرد است.
هوش مصنوعی: چه دنیای زیبایی است که وقتی دستانم دور کمر محبوبم باشد، اینجا بهشت شده و هر بوسهای که میزنم، مانند نور گفتار او در شرق میدرخشد.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم آنقدر از زیبایی لبهای او صحبت کنم که دل خستهام از درد و رنجش سبک و آرام شود.
هوش مصنوعی: من به دور آن شمعی که جانها را میسوزاند میچرخم، به اندازهای که از عشق و اشتیاق پر سوختهام، شعلهی دیدار را به وجود آورم.
هوش مصنوعی: اگر از درد و تلخی که دارم بمیرم، چه جای تأسف که لبخند شیرین او باعث زهر شدن شربت بیمار من شود.
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که در دل داریم، عشق ما به شدت به وجود آمده است، به طوری که این عشق میتواند شعلهای سوزان ایجاد کند و تبدیل به آتش جنگ و جدال شود.
هوش مصنوعی: اگر دور تو رنگ و جلال قیامت به خط بیفتد، چشمان مست تو هرگز نمیتوانند بیدار و هشیار شوند.
هوش مصنوعی: از گوشهی تنهایی و انزوا خارج نرو، صائب؛ زیرا که اگر به گلستان جهان قدم بگذاری، تنها یک گل بیخاری پیدا خواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دیگ حلوای تر آن روز که بر بار شود
ز انتظارش به جهان دیده من چار شود
رازهائی که نهان در دل گیپا باشد
خرم آن روز که در پیش من اظهار شود
هر که زناج بدیدار او به کمندش شد اسیر
[...]
بعد عمری که دمی یار من زار شود
پرده شرم مرا مانع دیدار شود
شمع من! منع من از آه شرربار مکن
که ترا این سبب گرمی بازار شود
چون شود بر سر آزار من، اینش غرض است
[...]
هر دلی کز غم این حادثه افکار شود
چون جرس آبله هایش بفغان یار شود
بسکه سررشته کارم شده زین دهشت کم
گریه در راه گلو رهبر گفتار شود
محفلی را که کند گرم کلام قدسی
[...]
طایری را که به دام تو گرفتار شود
دانه در حوصله اش گوهر شهوار شود
می کند کعبه نفس سوخته استقبالش
هرکه را صدق طلب قافله سالار شود
خاک را زلزله از جای اگر بردارد
[...]
چشم او را نگذارید که هشیار شود
فتنه را مصلحت آن نیست که بیدار شود
یار گیرم که نمودار شود کو چشمی
که به یک مرتبه شایستهٔ دیدار شود
دل ما رنگ تعلق نپذیرد هرگز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.