گنجور

 
صائب تبریزی

از ملامت دل روشن گهران شاد شود

دیو در شیشه این جمع پریزاد شود

دشمنان گر ز پریشانی من خوشوقتند

چه ازین به که دلی چند ز من شاد شود؟

در بیابان طلب گر نفسی راست کنم

در خراش دل من ناخن فولاد شود

نکند ناله مظلوم اثر در ظالم

خواب این قوم گرانسنگ به فریاد شود

آنچه من یافتم از ذوق گرفتاری عشق

جای رحم است بر آن بنده که آزاد شود

که گمان داشت که چون زلف شود روگردان

خط شبرنگ، ترا خانه صیاد شود

نیست در طالع این خانه که آباد شود

چه به تعمیر دل خویش کنم صائب سعی؟