گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۲

 

گفته‌ام درس ثنای تو ز جان در شب عید

گرچه از دولت وصل تو بعیدیم به عید

سر ز شادی به فلک سایم و قدری یابم

گر شوم در شب هجران تو از وصل سعید

شد دماغ دل من باز معطّر به صبوح

[...]

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۵

 

سالها در طلبت دیده به هر سو گردید

یافت مقصود همان لحظه که روی تو بدید

درد دل گرچه که دیدیم دوا یافته‌ایم

هر که رنجی نکشید او به شفائی نرسید

بی بلائی نتوان یافت چنان بالائی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

دل ما باده طلب کرد و شرابش برسید

برسد چون برسد سابقه حبل ورید

زان زمانی که ترا دیدم و دانستم باز

دل و جانم بهوای تو ز اغیار رمید

دل ما ساکن درگاه تو خواهد بودن

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

منم و چشم رمد دیده و نور خورشید

بتور روشن،بهمه حال، مرا چشم امید

روی زیبای تو فرخنده و رخشان دیدم

بی نصیبست ازین عین عیان چشم سفید

سر ما خاک ره درد کشان خواهد بود

[...]

قاسم انوار
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

در چمن سبزهٔ سیراب به هرجا که رسید

ماند بربوی خط سبز تو چندان که دمید

آب دوش از هوس عارض و قدّت همه شب

در قدمهای گل و سرو به سر می غلتید

دی گل و لاله همی چید کسی در بستان

[...]

خیالی بخارایی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

ساقیا عید صیام آمد و نوروز رسید

سبزه از هر طرفی چون خط معشوق دمید

می کند بلبل شوریده حکایت به چمن

انتظاری که به وصل گل سیراب کشید

کی گشاید به چمن از طربی عید دلش

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۰

 

نوبهار آمد و از هر طرفی سبزه دمید

بلبل از حجره غم رخت به گلزار کشید

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۶۰

 

تا به بغرای پر از سیر و نخود قلیه رسید

هر که را گشت میسر بود از بخت سعید

به که گویم بجز از مطبخیان این ساعت

شور در جان من است از هوس لحم قدید

وز پی صحن مزعفر به هواداری قند

[...]

صوفی محمد هروی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

حلقه گوش تو را هر که بدین لطف بدید

حلقه بندگی عشق تو در گوش کشید

حلقه گوش تو را تا شده ام حلقه به گوش

حلقه سان کار مرا پا و سری نیست پدید

گوشت ای سیمبر از حلقه زر گشت گران

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

باز صبح طرب از مطلع امید دمید

نفحات ظفر از گلشن اقبال وزید

نامه بسته سرآمد ز مراد دل من

حاصل نامه مرادی که دلم می طلبید

فتح ناکرده چو نافه سر آن نامه هنوز

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۶

 

ابلهی کو می کند موی سفید خود سیاه

از پی پیری جوانی را همه دارد امید

پیش دانایان که در بند شکار دولتند

کی بود زاغ سیه را رونق باز سفید

جامی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

آنچه من می کشم از عشق تو مجنون نکشید

وانچه من دیدم ازین واقعه فرهاد ندید

آه ازان رمز و اشارت که میان من و تو

رفت صد گونه سخن بیمدد گفت و شنید

غنچه ی عیش من از گلشن جنت نشکفت

[...]

بابافغانی
 

کلیم » دیوان اشعار » ترجیعات و ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در رثاء حاج محمد جان قدسی و تاریخ فوت او

 

بیش ازین معنی اگر خاک بسر می پاشید

پیش بین بود، همین روز سیه را می دید

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » ترجیعات و ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در رثاء حاج محمد جان قدسی و تاریخ فوت او

 

بوی گلزار تقدس به مشامش چو رسید

بلبل قدسی ازین گلشن دلگیر پرید

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۴۲

 

گلی از عیش نچیدم که ملالی نرسید

خاری از پا نکشیدم که به چشمم نخلید

عالم افروزی حسن از نظر پاکان است

گل خورشید ز فیض نفس صبح دمید

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷

 

دلم از کشمکش خوف و رجا بسکه طپید

همگی خون شد واز رهگذر دیده چکید

مالک‌الملک بزنجیر مشیت بسته است

تا نخواهد سر موئی نتواند جنبید

خواهشش داد مرا خواهش هر نیک و بدی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹

 

هر که روی تو ندید از دو جهان هیچ ندید

هر که نشنید ز تو هیچ کلامی نشنید

هر سری کو ز می عشق تو مدهوش نشد

چو شنید از ره گوش و ز ره چشم چو دید

از ازل تا به ابد در دو جهان گرسنه ماند

[...]

فیض کاشانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۰

 

گو ببین بر لب وی ساغر می هر که ندید

از یکی ماه سه خورشید پدیدار آید

یغمای جندقی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

سحرم نوبتی شاه چو زد نوبت عید

از در میکده‌ام مژدهٔ رحمت برسید

کای خراباتی مخمور بهل خواب و خمار

کانچه می‌خواستی از بخت میسر گردید

آمد از پرده برون آن بت پیمان‌شکن

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵

 

وصل می‌خواست دل و کار به هجر تو کشید

از گلستان وفا جز گل حرمان ندمید

هرکه یوسف به زر ناسره در مصر فروخت

گر بها جان کندش پس نتوان که خرید

گنج بی‌رنج میسر نشود گل بی‌خار

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode