گنجور

 
بابافغانی

آنچه من می کشم از عشق تو مجنون نکشید

وانچه من دیدم ازین واقعه فرهاد ندید

آه ازان رمز و اشارت که میان من و تو

رفت صد گونه سخن بیمدد گفت و شنید

غنچه ی عیش من از گلشن جنت نشکفت

بر دلم از چمن وصل نسیمی نوزید

دیدنش می برد از آینه ی دیده غبار

این خط سبز که از صفحه ی روی تو دمید

مستی و تشنگی جرعه کشان کرد فزون

از لب لعل تو آن قطره که در باده چکید

دل که بو از شکن طره مشکین تو برد

یافت سر رشته ی امید و بمقصود رسید

شهد نوشین ترا مژده که از زهر فراق

شد فغانی بتمنای وصال تو شهید