گنجور

 
جهان ملک خاتون

گفته‌ام درس ثنای تو ز جان در شب عید

گرچه از دولت وصل تو بعیدیم به عید

سر ز شادی به فلک سایم و قدری یابم

گر شوم در شب هجران تو از وصل سعید

شد دماغ دل من باز معطّر به صبوح

تا که بوی سر زلفین تو از باد شنید

دل آشفتهٔ سرگشته درافتاد به دام

تا سر زلف پریشان تو از دور بدید

رخ زیبای ترا دید مه چاردهم

بی تکلّف ز تحیر سرِ انگشت گزید

چون بدیدم رخ دلبند تو گفتم جانا

شکر ایزد که مرا جان بر جانان برسید

دیدهٔ دهر هر آن گوهر اشکی که فشاند

بر سر خاک جهان مهر گیاه تو دمید

ای دلارام تو دانی و خدا می‌داند

این دل غمزده از دست فراقت چه کشید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فرخی سیستانی

این منم کز تو مرا حال بدین جای رسید

این تویی کز تو مرا روز چنین باید دید

من همانم که به من داشتی از گیتی چشم

چه فتاده ست که در من نتوانی نگرید

من همانم که مرا روی همی اشک شخود

[...]

منوچهری

ای شرابی به خمستان رو و بردار کلید

در او باز کن و رو به آن خم نبید

از سر و روی وی اندر فکن آن تاج تلید

تا ازو پیدا آید مه و خورشید پدید

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از منوچهری
قطران تبریزی

دل مسکین مرا کژدم دوری بگزید

تا برفت آن صنم دلبر و دوری بگزید

طرب از من بگریزاند و خود از من بگریخت

طرب از من برمایند و خود از من برمید

گر نیابمش بسا درد که من خواهم یافت

[...]

سنایی

داستان پسر هند مگر نشنیدی

که از او بر سر اولاد پیمبر چه رسید

پدر او لب و دندان پیمبر بشکست

مادر او جگر عم پیمبر بمکید

خود به ناحق حق داماد پیمبر بگرفت

[...]

خاقانی

ای امیر امرای سخن و شاه سخا

به سخن مثل عطارد به سخا چون خورشید

توئی استاد سخن هم توئی استاد سخا

حاتم طائی شاگرد تو زیبد جاوید

میر میران توئی و ما همه رسمی توایم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه