گنجور

 
جهان ملک خاتون

گفته ام درس ثنای تو ز جان در شب عید

گرچه از دولت وصل تو بعیدیم به عید

سر ز شادی به فلک سایم و قدری یابم

گر شوم در شب هجران تو از وصل سعید

شد دماغ دل من باز معطّر به صبوح

تا که بوی سر زلفین تو از باد شنید

دل آشفته ی سرگشته درافتاد به دام

تا سر زلف پریشان تو از دور بدید

رخ زیبای ترا دید مه چاردهم

بی تکلّف ز تحیر سرانگشت گزید

چون بدیدم رخ دلبند تو گفتم جانا

شکر ایزد که مرا جان بر جانان برسید

دیده ی دهر هرآن گوهر اشکی که فشاند

بر سر خاک جهان مهر گیاه تو دمید

ای دلارام تو دانی و خدا می داند

این دل غمزده از دست فراقت چه کشید

 
جدول قرآن کریم