گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۳ - در مدح ابونصر مملان

 

تا بپوشید بلؤلؤی ثمین باغ سمن

از گل سرخ بیاقوت بیاراست چمن

همه کهسار عقیق است و همه دشت گهر

هر دو را گشته طراز از عدن و کان یمن

گل خندان شده در بستان چون روی صنم

[...]

قطران تبریزی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » مسمطات » شمارهٔ ۱

 

حاجب بوم جوانمرد بسیم و زر و زن

گز ره حکم و تواضع بدهان و گردن

یکمنی خورد همی سیکی و سیلی ده من

ببد خلق همه عمر به پیوست سخن

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » مسمطات » شمارهٔ ۱

 

خار در چشم کسی باد بفصل گلشن

که بدیدار خداوند ندارد روشن

ذوالمناقب که بیفزود خدای ذوالمن

شرف و منقبت او ز همه خلق ز من

سوزنی سمرقندی
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۹۰ - در علو همت و کمال نفس خود

 

سگ خشم و خر شهوت که زبون‌گیری نیست

تیز دندان‌تر از این هر دو در این خاک کهن

نفس من کو ملک مملکت شخص منست

هر دو را سخرهٔ خود کرده به تادیب سخن

ترک و تازیک شما جمله سگانند و خران

[...]

انوری
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۹ - در مدح حسین بن حسن گوید

 

آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من

آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن

آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من

آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن

آن به حق خواجه و مخدوم ولی نعمت من

[...]

سید حسن غزنوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۰

 

جان حیوان که ندیده است به جز کاه و عطن

شد ز تبدیل خدا لایق گلزار فطن

نوبهاری است خدا را جز از این فصل بهار

که در او مرده نماند وثنی و نه وثن

ز نسیمش شود آن جغد به از باز سپید

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۱

 

همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن

وقت آن شد که درآییم خرامان به چمن

همه خوردند و برفتند بقای ما باد

که دل و جان زمانیم و سپهدار زمن

چو توی آب حیاتی کی نماند باقی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۰

 

ای ز هجران تو مردن طرب و راحت من

مرگ بر من شده بی‌تو مثل شهد و لبن

می‌تپد ماهی بی‌آب بر آن ریگ خشن

تا جدا گردد آن جان نزارش ز بدن

آب تلخی شده بر جانوران آب حیات

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۳

 

همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن

وقت آن شد که درآییم خرامان به چمن

دامن سیب کشانیم سوی شفتالو

ببریم از گل تر چند سخن سوی سمن

نوبهاران چون مسیحی است فسون می‌خواند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » بیست و دوم

 

زو فراموش شدت بندگی و خدمت من

بی‌وفا نیستی، آخر مکن ای جان چمن

خود یکی روز نگفتی، که : « مرا یاری بود »

زود بستی ز من و نام من ای دوست دهن

سخنانی که بگفتیم چو شیر و چو شکر

[...]

مولانا
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۵

 

گر بگویم که شد از نورِ تجلّی روشن

همه جای و جهت و بام و درِ کلبه‌ی من

که کند باور و با هر که بگویم بگوید

این چه حال است و محال این چه حدیث است و سخن

آفتاب آخر در زاویه‌ای چون گنجد

[...]

حکیم نزاری
 

ابن یمین » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ٨ - وله مستزاد در مدح یمین الدوله عمده الملک حسن

 

بسوی حضرت دستور ز من

همچو نامش بهمه حال حسن

بکرم سوی من زار فکن

بی منت آه دل من دامن

گر مرا دور کند ز اهل وطن

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - فی مدح الامیر الاعظم الاعدل الاکرم صاحب الجیش و العلم شرف الحق الدنیا و الدین مبارز الاسلام و المسلمین شاه مظفر زید عدله

 

وقت صبحم گذر افتاد بر اطراف چمن

با بتی ماه رخ سنگدل سیم بدن

برکشیدیم چو سرو از لب سرچشمه علم

تا بشوئیم ز رخساره ی دل گرد حزن

ماجرائی ز قضا گشت بد انسان واقع

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » ترکیبات » شمارهٔ ۱۰ - فی مدح الصاحب المعظم جمال الدین دیلم اصفهانی

 

پسته شکّری است آنک تو داری نه دهن

شکّر عسکری است آنک تو باری نه سخن

هر که او دل برخ ماهرخی خواهد داد

باری آنروی دلفروز که وجهیست حسن

ای سر زلف ترا مرغ دلم دست آموز

[...]

خواجوی کرمانی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۸ - حسن

 

نام شاهی‌ست که شد صورت و معنیش حسن

آخر صبح و کنار سمن و طرف چمن

جلال عضد
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۹

 

خبری یافتم از یار مپرسید ز من

تا نیارید بر من خبر دار و رسن

خبر دار و رسن رابت منصور بود

خبر رایت و منصور بود قلب شکن

خبری یافته ام از گل و از باد بهار

[...]

کمال خجندی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰

 

به صلاح آمد از اوصاف خدای ذوالمن

نفس اماره آواره بیچاره من

دیده کز نور یقین روشن و صافی گردد

غیر حق هیچ نبیند، نه به سِر‌ّ‌، نی به علن

نفَسی مست خدا باش و برون آی از خود

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۵

 

طالبانی که اسیرند درین حبس بدن

عیسی جان نشناسد ز گهواره تن

آینه گفت ترا: زشت و سیه رویی داشت

بر رخ خویش زن، ای دوست، بر آیینه مزن

چشم حق بین بجز از حضرت حق هیچ ندید

[...]

قاسم انوار
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

ای رفیقان به شب هجر چو از آتش من

شمع را سوخت دل از غصّه چراغش روشن

سر نه پیچم ز رضای تو اگر تیغ زنی

چه کنم گر ننهم حکم خدا را گردن

نیست در دور تو بی نالهٔ زار آن سر کو

[...]

خیالی بخارایی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱

 

اعتراض است بر احکام جهاندار حکیم

عادت مرد حسد پیشه که خاکش به دهن

هر چه بیند به کف غیر فغان بردارد

که چرا داد به وی بی سبب آن را نه به من

جامی
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode