عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۷۰ - در اوصاف زشت
ژاژ داری تو و هستند بسی ژاژ خوران
وین عجب نیست که تازند سوی ژاژ خران
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹ - در مدح سلطان مسعود غزنوی
پادشاهی که به رومش در صاحب خبران
پیش او صف سماطین زده زرین کمران
رای کردهست که شمشیر زند چون پدران
که شود سهل به شمشیر گران شغل گران
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
اگر ایدونکه به کشتن نمرند این پسران
آن خورشید و قمر باشند این جانوران
زان کجا نیست مه روشن و خورشید مران
به نسب باز شوند این پسران با پدران
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۷ - معروفی بود زن سلیطهای داشت او را به قاضی برده بود و رنج مینمود در حق وی گوید
ویحک ای پردهٔ پردهدر در ما نگران
بیش از این پردهٔ ما پیش هر ابله مدران
یا مدر یا چو دریدی چو لئیمان بمدوز
یا مخوان یا چو بخواندی چو بخیلان بمران
جای نوری تو و ما از تو چو تاریک دلان
[...]
انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۸۰ - در اظهار نیکنفسی خود گفته است
من توانم که نگویم بد کس در همه عمر
نتوانم که نگویند مرا بد دگران
گر جهان جمله به بد گفتن من برخیزند
من و این کنج و به عبرت به جهان در نگران
در بد و نیک جهان دل نتوان بست ازآنک
[...]
سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵
جام زرین فلک سیم پرا کند به صبح
جام زرکش به صبوحی زکف سیمبران
می خور از کاسه به حدی که اگر خاک شوی
مست گردند ز بوی گل تو کوزهگران
شعلهٔ آتش می را چو مغان سجده گزار
[...]
کمالالدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۱۱ - فی المرائی من کلامه و له فی مرثیه الصّدر الشّهید رکن الدّین صاعد قدس الله روحه العزیز
سنگ و سندان چه بود با دل ما بی خبران
تو بخاک اندر و ما بر زبر آن گذران
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۱
ای شه تنگ قبایان مه زرین کمران
سرور کج کلهان خسرو شیرین پسران
مرهم سینه بی کینه آشفته دلان
مردم دیده غمدیده صاحبنظران
تا کی افتم به رهت آه زنان اشک فشان
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - واقع شده در مرثیه فرزند است
حیف بودی چو تو دری به کف بدگهران
یا چو تو آیینه ای در نظر کج نظران
حیف بودی چو تو شمعی ز سراپرده قدس
رخ برافروخته در انجمن بی بصران
حیف بودی چو تو ماهی همگی در خور مهر
[...]
هلالی جغتایی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۷
دوش دیدم که به خواب من مدهوش آمد
مونس جان من آن دلبر خونینجگران
چون چراغ نظر افروختم از شمع رخش
گفتم ای چشم و چراغ همه صاحبنظران
چه سبب بود که با این همه بیداری من
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳
از سر کوی تو دردا که من دلنگران
بایدم رخت سفر بست بکام دگران
بس فرو مانده ام ای خضر خدا را مددی
کاروان رفته و وامانده ام از همسفران
خود گرفتم که میسر شودم دولت وصل
[...]
نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
ای غلام بر سیمین تو زرین کمران
خاکسار کف پای تو سر تا جوران
بکدامین طرف آرم بتماشای تو روی
اینهمه جلوۀ روی تو کران تا بکران
دست امید مکن کونهم از حلقۀ زلف
[...]
صفای اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - وله ایضا
ای دل ار آگهی از مسلک صاحب نظران
عقل سد ره عشقست مکن تکیه بران
بی خبر پای منه ایدل بیدانش وهوش
خبر ار خواهی در دستگه بی خبران
عقل در سیر حقیقت نبود محرم راز
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷
منحصر شد گذرانم بجهان گذران
بمعاشی که ترا بر من حق هاست در آن
پشتم ای خواجه دو تا شد برت از بار گران
نگرانم سوی شکر تو نیم چو دگران
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۱۷ - حلقه بستند سر تربت من نوحه کران
حلقه بستند سر تربت من نوحه کران
دلبران زهره وشان گل برنان سیم بران
در چمن قافلهٔ لاله و گل رخت گشود
از کجا آمده اند این همه خونین جگران
ایکه در مدرسه جوئی ادب و دانش و ذوق
[...]
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳ - تو بمان و دگران
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
[...]