گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

سرو را پای بگل می رود از رفتارش

واب شیرین ز عقیق لب شکربارش

راهب دیر که خورشید پرستش خوانند

نیست جز حلقه ی گیسوی بتم زنارش

هرکرا عقل درین راه مربّی باشد

[...]

خواجوی کرمانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

گرچه جان می دهم از آرزوی دیدارش

جان نو داد بمن صورت معنی دارش

بنگر آن دایره روی و برو نقطه خال

دست تقدیر بصد لطف زده پرگارش

بوستانیست که قدر شکر و گل بشکست

[...]

سیف فرغانی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷

 

فکرِ بلبل همه آن است که گُل شد یارش

گُل در اندیشه که چُون عشوه کُنَد در کارش

دلربایی همه آن نیست که عاشق بِکُشَند

خواجه آن است که باشد غَمِ خدمتکارش

جایِ آن است که خون موج زَنَد در دلِ لعل

[...]

حافظ
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

 

جان هوادار تو شد، فاش مکن اسرارش

دل به سودای تو افتاد، گرامی دارش

عشق یاغی شد و با ما سر غارت دارد

وصل را گو که: عنایت کن و وامگذارش

مبتدی را بکرم جرعه تصدق فرما

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

خواجه مستست، ببین در سر و در دستارش

لطف فرما و زمانی ز کرم باز آرش

بر سر کوی تو هر کس که رسد مست شود

گویی از باده سرشتند در و دیوارش

پیش رویت ز خجالت ننماید خورشید

[...]

قاسم انوار
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۸۸ - خواجه حافظ فرماید

 

فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش

گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش

انکه خیاط برد پارچه از رووارش

پنبه حلاج چرا کم نکند از کارش

رخت را زود مدر دیر مپوسان در چرک

[...]

نظام قاری
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۲

 

گردش جام که زد صنع ازل پرگارش

سرنپیچد ز خط این دایره زنگارش

سر ما و در میخانه ای که از رفعت قدر

سایه بر بام فلک می فکند دیوارش

نیست وجه من مخمور جز این دلق کهن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۲۵

 

هیچ سودی نکند تربیت ناقابل

گرچه برتر نهی از خلق جهان مقدارش

سبز و خرم نشود از نم باران هرگز

خار خشکی که نشانی به سر دیوارش

جامی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۰

 

چمنی را که بود خرمی از رخسارش

چون گل چشم ز دل آب خورد هر خارش

رشک شرط ره عشق است، به وقت شبگیر

گر بود پای تو در خواب، مکن بیدارش!

چمن دوستی آن گونه نزاکت خیز است

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷۱

 

بس که آمیخته ناز بود رفتارش

باشد ایمن ز چکیدن عرق رخسارش

گو بیا سیر رخ و زلف و بنا گوشش کن

هرکه دین و دل و طاقت نبود درکارش

می کند نامه سربسته لب قاصد را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷۲

 

عندلیبی که به دل هست ز غیرت خارش

نفس صبح قیامت دمد از منقارش

از بهار چمن افروز چه گل خواهد چید؟

می پرستی که نباشد به گرو دستارش

دست از پرورش شاخ امل کوته دار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷۳

 

در نقاب است و نظر سوز بود دیدارش

آه ازان روز که بی پرده شود رخسارش

نازک اندام نهالی است مرا رهزن دین

که ز موی کمر خویش بود زنارش

نفسی کز جگر سوخته بیرون آید

[...]

صائب تبریزی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

هر که دید آن گل عارض مژهٔ خونبارش

گلستانی‌ست که گل می‌دمد از هر خارش

قیمت یگ نگهش را به دو عالم بستند

آه از آنان که شکستند چنین بازارش

ترسم این خواب گرانی که بود بخت مرا

[...]

سحاب اصفهانی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱

 

چون صبا شانه زند طرهٔ عنبربارش

دل یک جمع پریشان شود از هر تارش

عشق گوید که به یاد خم مشکین مویش

عقل گوید که مرو بر دم پیچان مارش

صف شکافی که چنین چشم خمارین دارد

[...]

فروغی بسطامی
 

ایرج میرزا » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲۰ - در مدح امیر نظام

 

هر که را با سرِ زلفِ سیه افتد کارش

چون سیه کاران آشفته بود بازارش

دی ز کف برد دلم دلبر کی کز درِ حسن

سِجده آرند بتانِ چِگِل و فَرخارش

واعظ ار بیند یک بار دو چشمِ سیهش

[...]

ایرج میرزا