گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۶۳

 

روی آن تُرک جهان آرای ماه روشن است

زلف او در تیره شب بر ماه روشن جوشن است

تاکه او را جوشن است از تیره شب بر طرف ماه

راز من در عشق او پیدا چو روز روشن است

تا گلی نو بشکفد هر ساعتی بر روی او

[...]

امیر معزی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

تا خیال آن بت قصاب در چشم من است

زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است

تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ

بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است

جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

راه فقر است ای برادر فاقه در وی رفتن است

وندرین ره نفس کُش، کافر ز بهر کشتن است

نفس اماره و لوامه‌ست و دیگر ملهمه

مطمئنه با سه دشمن در یکی پیراهن است

خاک و باد و آب و آتش در وجود خود بدان

[...]

سنایی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ٢ - ترکیب بند خزانیه در مدح علاءالدین محمد وزیر

 

اینزمان کز آسمان تابنده ماه بهمن است

زال زرگر نیست آتش از چه تیغش زاهن است

ابن یمین
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

آتش اندر خرمن ما زد رخت وین روشن است

خال مشکین تو بر رخ دانه ای زین خرمن است

آن رخ نازک چو آب از دیده رفت اما هنوز

نقش خالت چون سیاهی مانده در چشم من است

تو مرا چشمی و تا بر بام و روزن آمدی

[...]

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

نرگس رعنا اگر چشم و چراغ گلشن است

لاله یی کز خون دل دارد نشان چشم من است

حاجت گفتن ندارد حال من ای شمع حسن

قصه جانسوزی پروانه حرفی روشن است

دست چون در خون من دارد! اگر با دیگری

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

گاه گاهم خانه از برق وصالش روشن است

لیک تابروی نظر میافکنم در رفتن است

غارت دین میکند مژگان اومن چون کنم

کاندرین ره هر سر مویی مرا یک رهزن است

ایکه پنداری چو فانوس آتشم در پیرهن

[...]

اهلی شیرازی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

تن که از تیر تو چون زنجیر روزن روزنست

تا شدم دیوانه عشق تو زنجیر من است

جان برون از تن باستقبال تیرت رفت و نیست

غیر پیکانت کنون جانی که ما را در تن است

شاکرم دور از گل رویت ز چشم خون فشان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

نی همین صد روزن از تیر تو بر جسم من است

سایه ام را هم ازو صد داغ چون من بر تن است

بی رخت از غیر می خواهم بدوزم دیده را

این که می بینی بچشمم نیست مژگان سوزن است

چون نیندازم برون خود را ز پیراهن چو مار

[...]

فضولی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱

 

آنکه زخمی از زبان او نخوردم سوسن است

وانکه بر عیبم ندوزد چشم بدبین سوزن است

رخصت سیر جهان می‌خواستم از عقل، گفت

اهل عزلت را سفر از یاد مردم رفتن است

تا شکست کاملان جستن هنر گردیده است

[...]

کلیم
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

بر سر عشق تو هرکس هست با من دشمن است

آنکه اشکی پاک می‌سازد ز چشمم دامن است

در کف او می به رنگ شبنم روی گل است

بر میانش تیغ چون آب میان گلشن است

برنمی‌خیزیم از جای خود و آواره‌ایم

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۱

 

جان غافل را سفر در چار دیوار تن است

پای خواب آلود را منزل کنار دامن است

واصلان از شورش بحر وجود آسوده اند

ماهیان را موجه دریا دعای جوشن است

وقت عارف را نسازد تیره این ماتم سرا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۲

 

هستی دنیای فانی انتظار مردن است

ترک هستی ز انتظار نیستی وارستن است

تلخی مرگ طبیعی نیست جز ترک خودی

بیخودی این زهر را بر خود گوارا کردن است

کام دل نتوان گرفتن از جهان بی روی سخت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۳

 

حاصل شمشیر برق از کشت ما خون خوردن است

باد دستی خرمن ما را دعای جوشن است

وقت ما از رخنه سهلی پریشان می شود

جنت در بسته ما خانه بی روزن است

دست شستن از حیات عاریت در زندگی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۴

 

در تعلق کوه آهن در شمار سوزن است

در تجرد سوزنی همسنگ کوه آهن است

پاک کن دل را، ز دست انداز چرخ آسوده شو

تا بود در تخم غش، سر گشته پرویزن است

پاک گوهر را نباشد روزی از خاک وطن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۵

 

اتفاق دوستان با هم دعای جوشن است

سختی از دوران نبیند دانه تا در خرمن است

سازگاری پیشه کن با مردم ناسازگار

تا شود یوسف ترا خاری که در پیراهن است

بینش هر دل درین عالم به قدر داغ اوست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۶

 

مجلس امشب از فروغ لاله رویان روشن است

بی خبر هر سو که می غلطد نگاهم گلشن است

تیره روزان یکدگر را خوب پیدا می کنند

سرمه او گوشه چشمی که دارد با من است

تا به چندی ای آفتاب حسن مستوری کنی؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۷

 

از عزیزان دیده پوشیده من روشن است

بوی پیراهن کلید خانه چشم من است

خون ما بی طالعان را نیست معراج قبول

ورنه جای مصرع رنگین، بیاض گردن است

دیده بازست از نظاره دنیا حجاب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵۸

 

تن چون شد از زخم جوهردار، حصن آهن است

دل مشبک چون شد از پیکان، دعای جوشن است

دست خالی در محیط مایه دار عشق نیست

هر حباب او به گوهر چون صدف آبستن است

هر که ترک تن نکرد از زندگانی برنخورد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۴

 

بی خبر از غفلت خویش است تا جان در تن است

پای خواب آلود بیدارست تا در دامن است

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode