از عزیزان دیده پوشیده من روشن است
بوی پیراهن کلید خانه چشم من است
خون ما بی طالعان را نیست معراج قبول
ورنه جای مصرع رنگین، بیاض گردن است
دیده بازست از نظاره دنیا حجاب
دیدن این خواب، موقوف نظر پوشیدن است
از شب بخت سیاهم صبح امیدی نزاد
حرف خواب آلودگان است این که شب آبستن است
پستی سقف فلک آه مرا در دل شکست
شمع می دزدد نفس چندان که زیر دامن است
سرمپیچ از داغ، کز اقبال روزافزون عشق
داغ چون پیوسته شد با هم، دعای جوشن است
تا چه بیراهی ز من سر زد، که در دشت جنون
هر سر خاری که بینم تشنه خون من است
می شوند از چرب نرمی دوست صائب دشمنان
بر چراغ من نسیم صبحگاهی روغن است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان عواطف و احساسات ناشی از عشق و دوری میپردازد. او از یاد عزیزانی که در زندگیاش بودهاند صحبت میکند و بوی پیراهن آنها را نشانهای از یادآوری میداند. همچنین به بیرحمی روزگار و عدم موفقیت در عشق اشاره میکند و نشان میدهد که امیدی به آینده ندارد. شاعر احساس درد و شکست در دلش را از فشارهای زندگی و عشق بیان میکند و به بیارتباطی خود با دنیای مادی اشاره میکند. در نهایت، او نشان میدهد که دوستان میتوانند به دشمنان تبدیل شوند و در این فرآیند، دلشکستگی و تنهایی او عمیقتر میشود.
هوش مصنوعی: از عزیزانم که از نظر دور هستند، بوی پیراهنشان برای من روشنیبخش است و به نوعی کلید ورودی به عالم چشم من به شمار میآید.
هوش مصنوعی: خون ما که بیکسان و بدون شانس و تقدیر است، قبول نمیشود و به عرش نمیرسد. اگر چنین نبود، جایگاه خوب و ارزشمندی برای ما مثل زیبایی در گردن یاقوت بود.
هوش مصنوعی: چشم انسان با مشاهده دنیا در حجاب است و برای دیدن حقیقت خواب یا واقعیتی دیگر، باید از دیدن چیزهای ظاهری دست بکشد.
هوش مصنوعی: از شب تاریک و بدبختی من، صبح امیدی زاده نشد. این گفتهای است از کسانی که در خواب غفلت به سر میبرند، در حالی که شب زمان انتظار و شکفتن آرزوهاست.
هوش مصنوعی: سقفی که بر بالای سرم است، به قدری پایین آمده که دل مرا میشکند. شمعی که در کنار من است، با نفسهایش میسوزد و نورش را میدزدد، تا وقتی که در سایه دامن من قرار دارد.
هوش مصنوعی: از شدت شوق و عشق، دلم سرشار از داغ و آتش شده است. این عشق که روز به روز بیشتر میشود، مانند دعای جوشن است که از پیوستگی اش با هم، به وجود آمده.
هوش مصنوعی: من تا کجا به بیراهه رفتهام که در دشت جنون، هر چیزی که میبینم، انگار تشنهی خون من است.
هوش مصنوعی: دوستان با محبت و نازکی خود میتوانند نرمدلانه بر دشمنان من غلبه کنند، مثل اینکه نسیم صبحگاهی بر چراغ من روغن میریزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روی آن تُرک جهان آرای ماه روشن است
زلف او در تیره شب بر ماه روشن جوشن است
تاکه او را جوشن است از تیره شب بر طرف ماه
راز من در عشق او پیدا چو روز روشن است
تا گلی نو بشکفد هر ساعتی بر روی او
[...]
تا خیال آن بت قصاب در چشم من است
زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است
تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ
بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است
جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم
[...]
اینزمان کز آسمان تابنده ماه بهمن است
زال زرگر نیست آتش از چه تیغش زاهن است
آتش اندر خرمن ما زد رخت وین روشن است
خال مشکین تو بر رخ دانه ای زین خرمن است
آن رخ نازک چو آب از دیده رفت اما هنوز
نقش خالت چون سیاهی مانده در چشم من است
تو مرا چشمی و تا بر بام و روزن آمدی
[...]
نرگس رعنا اگر چشم و چراغ گلشن است
لاله یی کز خون دل دارد نشان چشم من است
حاجت گفتن ندارد حال من ای شمع حسن
قصه جانسوزی پروانه حرفی روشن است
دست چون در خون من دارد! اگر با دیگری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.