گنجور

 
صائب تبریزی

از عزیزان دیده پوشیده من روشن است

بوی پیراهن کلید خانه چشم من است

خون ما بی طالعان را نیست معراج قبول

ورنه جای مصرع رنگین، بیاض گردن است

دیده بازست از نظاره دنیا حجاب

دیدن این خواب، موقوف نظر پوشیدن است

از شب بخت سیاهم صبح امیدی نزاد

حرف خواب آلودگان است این که شب آبستن است

پستی سقف فلک آه مرا در دل شکست

شمع می دزدد نفس چندان که زیر دامن است

سرمپیچ از داغ، کز اقبال روزافزون عشق

داغ چون پیوسته شد با هم، دعای جوشن است

تا چه بیراهی ز من سر زد، که در دشت جنون

هر سر خاری که بینم تشنه خون من است

می شوند از چرب نرمی دوست صائب دشمنان

بر چراغ من نسیم صبحگاهی روغن است