گنجور

 
صائب تبریزی

جان غافل را سفر در چار دیوار تن است

پای خواب آلود را منزل کنار دامن است

واصلان از شورش بحر وجود آسوده اند

ماهیان را موجه دریا دعای جوشن است

وقت عارف را نسازد تیره این ماتم سرا

خانه روشن می کند آیینه تا در گلخن است

برنمی دارند چشم از رخنه دل اهل دید

گرچه از هنگامه رنگین جهان چون گلشن است

گر بود در خانه صد نقش و نگار دلفریب

مرغ زیرک را همان منظور چشم روزن است

راه بسیارست مردم را به قرب حق، ولی

راه نزدیکش دل مردم به دست آوردن است

دشمنان را چرب نرمی می نماید سازگار

در چراغ لاله و گل اشک شبنم روغن است

شعله را خاشاک نتواند ز جولان بازداشت

خون خود را می خورد خاری که در پای من است

ایمن از خواب پریشان حوادث نیستم

چون سبو از دست خود هر چند بالین من است

اهل معنی را به جولانگاه دعوی کار نیست

ورنه میدان سخن امروز صائب از من است