آتش اندر خرمن ما زد رخت وین روشن است
خال مشکین تو بر رخ دانه ای زین خرمن است
آن رخ نازک چو آب از دیده رفت اما هنوز
نقش خالت چون سیاهی مانده در چشم من است
تو مرا چشمی و تا بر بام و روزن آمدی
چشم من گه بر کنار بام و گه بر روزن است
گرچه میپوشد ز ما لطف تنت را پیرهن
کی توان پوشیدن آن لطفی که در پیراهن است
شب نهانی رخ به پایت سوده ام اینک هنوز
قطره های خون ز اشک من تو را بر دامن است
دل اسیر دام و جان مرغ حریم بام توست
داغ حرمان و غم هجران سراسر بر تن است
بی رخت گفتم نکو پر می کنم دامن ز اشک
گفت جامی کار نیکو کردن از پر کردن است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق عاشقانه و درد دلتنگی است. شاعر از آتش عشق و اثرات آن بر زندگیاش میگوید و به زیبایی معشوق خود اشاره میکند که مانند خالی سیاه بر چهرهاش باقی مانده است. او از چشمهایش که همیشه در جستجوی معشوق است صحبت میکند و بر غم جدایی و حسرتی که بر دلش نشسته، تأکید میکند. همچنین، شاعر به اشکهایش اشاره میکند که به خاطر عشقش ریخته و نشاندهنده عمق احساساتش است. در نهایت، او خاطرنشان میکند که پر کردن جام اشکها از دست دادن معشوق را نمیتواند جبران کند.
هوش مصنوعی: آتش در کشتزار ما شعلهور شد و این موضوع آشکار است. نشانه زیبای تو، مانند دانهای از این کشتزار، بر چهرهات درخشان است.
هوش مصنوعی: رنگ و زیبایی چهرهات مانند آب از جلو چشمم محو شد، اما هنوز تصویر تو به مانند نقطهای تاریک در ذهن من باقی مانده است.
هوش مصنوعی: دیدن تو برای من مانند نگاهی است که به بام و روزن دارم؛ گاهی به سمت بام و گاهی به سمت روزن مینگرم.
هوش مصنوعی: هرچند که زیبایی و لطف وجودت را با پوشش پنهان میکنی، اما هیچ کس نمیتواند زیبایی که در خود پیراهن نهفته است را بپوشاند.
هوش مصنوعی: من در دل شب به طور پنهانی، به پای تو افتادهام و هنوز اشکی که از چشمانم ریخته، بر دامن تو باقی مانده است.
هوش مصنوعی: دل در بند عشق توست و روح مانند پرندهای در آشیانهات گرفتار است. درد جدایی و حسرت در تمام وجودم حس میشود.
هوش مصنوعی: گفتم که بدون تو دلم پر از درد و اشک است، اما او گفت که پر کردن دامن از اشک کافی نیست و برای انجام کار خوب، باید آن را با احساس و عمل همراه کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روی آن تُرک جهان آرای ماه روشن است
زلف او در تیره شب بر ماه روشن جوشن است
تاکه او را جوشن است از تیره شب بر طرف ماه
راز من در عشق او پیدا چو روز روشن است
تا گلی نو بشکفد هر ساعتی بر روی او
[...]
تا خیال آن بت قصاب در چشم من است
زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است
تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ
بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است
جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم
[...]
اینزمان کز آسمان تابنده ماه بهمن است
زال زرگر نیست آتش از چه تیغش زاهن است
نرگس رعنا اگر چشم و چراغ گلشن است
لاله یی کز خون دل دارد نشان چشم من است
حاجت گفتن ندارد حال من ای شمع حسن
قصه جانسوزی پروانه حرفی روشن است
دست چون در خون من دارد! اگر با دیگری
[...]
تن که از تیر تو چون زنجیر روزن روزنست
تا شدم دیوانه عشق تو زنجیر من است
جان برون از تن باستقبال تیرت رفت و نیست
غیر پیکانت کنون جانی که ما را در تن است
شاکرم دور از گل رویت ز چشم خون فشان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.